در دنیایی که رسانه همه عالم را فتح کرده بگذار نام خمیگان هم در عالم مجازی بچرخد.

آی‌صنم دختری از قروه درگزین

پس از چندی آی‌صنم متوجه شد که تنها آنها نیستند که اسیر نظامیان بی رحم روس شده‌اند بلکه عده زیادی از دختران سایر مناطق و روستاها هم هستند که سربازان روس آنها را اسیر کرده و با خود می‌‌برند. در ابتدا دهان همه دختران اسیر بسته بود اما بعد از چند روز که در راه بودند روسها دهان آنها را باز کردند. 
آنها در این هنگام به دشت‌هایی رسیده بودند که دیگر در آنها هیچ نوع آبادانی دیده نمی‌شد. آی‌صنم سخت به فکر فرو رفته بود. او در این اندیشه بود که باید تمام هوش و حواس و تمام دانسته‌های خود را بکار بگیرد تا خود و دوستانش را نجات دهد. 
آی‌صنم می‌‌دید که فرمانده و برخی از سربازان روس زخمی و بیمار هستند، برخی از اسرا هم در حال مرگ بودند. او فکر کرد که شاید بتواند از این موضوع استفاده نموده راهی برای کمک به خود و دوستانش پیدا کند. 
آی‌صنم با اعتماد به نفسی ستودنی خود را به فرمانده روس رساند وگفت که من طبیب هستم، اجازه بدهید زخم شماها را درمان کنم. فرمانده نگاهی به جثّه کوچک دختر اسیر کرد و ناباورانه و با لحنی تحقیرآمیز گفت تو طبیبی!؟
آی‌صنم با وقار و استحکام جواب داد بله سرورم، من دختر ملّا ابوالحسن قروه‌ای هستم. او در حوزه طب سنتی آدم بسیار متبحری است. تمام گیاهان دارویی را می‌‌شناسد و با داروهایی که درست می‌کند بیماران منطقه را معالجه می‌‌نماید.
فرمانده روس در شرایطی که به هیچ نوع درمان مؤثر دسترسی نداشت و زخمهای بدنش نزدیک بود او را از پای درآورد قانع شد که درمان را به دختر کوچک اسیر بسپارد. آی‌صنم به همراه دیگر دختر های اسیر در پی یافتن گیاهان دارویی صحرا را زیر پای خود گذاشتند. آنها به‌اندازه کافی از انواع گیاهان دارویی جمع کردند. دیر زمانی نگذشت که آی‌صنم با گیاهان صحرا، دارویی درست کرد و ضخم فرمانده و سربازهای زخمی روس را شسته و آنها را با پارچه‌هایی که داشتند بست. او برای دخترهای اسیر هم که از ترس و نا امیدی خودشان را به دست مرگ سپرده بودند و چیزی نمی‌خوردند، غذا ودارو درست کرد. به آنها امید داد، زخمهایشان را بست و باهم غذا خوردند وکمی با هم درد دل کردند.
روس‌ها چند روزی در یک منطقه اردو زدند و چادرهای گروه را برپا کردند. رفتار آی‌صنم طوری بود که همه به او احترام می‌‌گذاشتند. آی‌صنم متوجه شد که تعدادی از سربازان روس از منطقه ترکمنستان‌اند و مسلمان هستند. او از طریق این سربازان با فرمانده صحبت کرد و او را قانع نمود که اسرا را آزاد کند. 
فرمانده پذیرفت و چاره‌ای به ذهنش رسید. او دو نفر را به نزدیک ترین روستا در آن حوالی فرستاد و دستور داد به بزرگان روستا اطلاع بدهند تا بیایند و اسرا را تحویل بگیرند و به خانواده‌های شان برگردانند. بزرگان روستا پس از اطلاع با شور وشوق آمدند و همه دختران اسیر به جز آی‌صنم و دوست قروه‌ای اش را از روسها تحویل گرفتند. به این ترتیب با تدابیر آی‌صنم همه اسرا آزاد شدند به غیر از خود او و دوست قروه‌ایاش. آنها در گرو شرط فرمانده برای آزادی دیگر دختران اسیر قرار داشتند زیرا فرمانده شرط کرده بود در ازای آزادی اسرا آی‌صنم و دوستش همراه روسها باقی بمانند.

بالاخره بعد از سفرهای طولانی و طی منزل‌های مختلف، قافله سربازان روس به همراه آی‌صنم و دوستش به یک اردوگاه نظامی در عشق‌آباد ترکمنستان رسیدند. سربازهای مسلمان ترکمن نقشه فرار آی‌صنم و دوستش را کشیدند. آنها راه منزل خودشان را به این دو دختر نشان دادند و گفتند شما فرار کنید و به منزل ما بروید. خانواده‌های ما شما را به یک خانواده محترم ایرانی که در همسایگی ما زندگی می‌کنند تحویل خواهند داد.
طبق نقشه، آی‌صنم و دوستش شب هنگام از اردوگاه فرار کردند. آنها بعد از تحمل سختی های زیاد خانواده سربازان ترکمن را پیدا کردند. ماجرا را برای آنها تعریف کردند و این خانواده‌ها آی‌صنم و دوستش را تحویل گرفتند. آنها دختران قروه‌ای را تیمار کردند و بعد از استراحت و غذا و دادن لباس، به خانه یک تاجر ایرانی که در این شهر زندگی می‌کرد، بردند.
تاجر ایرانی و خانواده اش که در عشق‌آباد زندگی می‌کردند در اصل اهل شهر شیروان خراسان بودند. این خانواده به پاکی و درستی شهرت داشت و صاحب یک مغازه نانوایی مشهو در شهر بود. خانواده تاجر با اشتیاق آنها را تحویل گرفت. 
قرار بر این شد که تاجر ایرانی در اولین فرصت راهی پیدا برای فرستادن این دو دختر خردسال به همراه خانواده اش به ایران پیدا کند. اما شرایط بسیار دشوار بود، هیچ جایی امنیت نداشت.
آی‌صنم و دوستش مدتی را در منزل آن تاجر ایرانی گذراندند. او در آنجا به دختر های آن تاجر ایرانی درس خواندن یاد می‌‌داد و برای خانمها طبابت می‌آموخت. ( از اینجا به بعد از سرنوشت دختر دوم خبری در دست نیست). 
تاجر ایرانی پسری بنام غلام علی داشت که در آن زمان 17 ساله بود. او جوانی نجیب و درستکار بود که در کار تجارت به پدرش کمک می‌کرد. پس از یک سال تاجر آی‌صنم را به عقد پسرش غلام علی در آورد. غلام‌علی و آی‌صنم یک خانواده شدند.
آن دو تا سال 1318 یعنی تا شروع جنگ جهانی دوم با صفا و آرامش در عشق‌آباد زندگی می‌کردند. آنها درآن سال تصمیم گرفتند که به ایران بر گردند، بار سفر بستند و راهی شهر شیروان شدند. آی‌صنم و غلام‌علی الآن دیگر خانواده‌ای پر جمعیت داشتند. آنها صاحب چهار فرزند پسر به نامهای غلامحسین، غلامحسن، ولی و مهدی و دو فرزند دختر به نامهای زهرا و شهر بانو شده بودند. 
آی‌صنم از شوهرش خواسته بود که نام پدرش را به عنوان نام فامیلی انتخاب کند. غلام علی هم قبول کرده بود که نام فامیلی خانواده‌اش نام پدر آی‌صنم یعنی ملّا ابوالحسن باشد. بنابراین نام فامیلی این خانواده ابوالحسن زاده است.

آی‌صنم اغلب برای بچه‌هایش از قروه درگزین، مردم خوب و نجیبش، فرهنگ و آداب و رسومش، از چشمه‌ها، باغها و کشتزارهای زیبایش، تعریف می‌کرده و ویژگیهای شخصیتی پدر، مادر و بستگانش را بازگو می‌‌نموده است. به گفته نوادگان او در طی این همه سالهای دربدری، آوارگی و غربت، لهجه ترکی قروه‌ایاش هیچ عوض نشده بود. 
او زنی دانا و اهل کتاب بوده و گاهی شعر می‌‌نوشته است. دل او تا آخر عمر بشدت در هوای قروه درگزین می‌‌تپیده و آرزوی دیدن این دیار را داشته و از خانواده خود بسیار یاد می‌کرده، اما از عکسالعملهای مردم در مقابل سرنوشت خود، نگرانی داشته است. او با توجه به فضای ذهنی خود فکر می‌کرده که مبادا آمدنش به قروه به آبروی پدر و مادر و خانواده اش لطمه بزند. لذا آی‌صنم در سال 1355 در حالی که در آتش حسرت دیدار دوباره از زادگاه و خانواده اش می‌‌سوخت و هیچ خبری از قروه و خانواده خود نداشت، دیده از جهان فروبست و به دیار باقی شتافت. او اسرار دل خود را با خود برد بدون این که بعد از سالها کسی در قروه خبری از او داشته باشد.
در سال 1377 جوانی از یکی از روستاهای سردرود به قروه آمد و سراغ ملّا ابوالحسن و نواده‌های اورا گرفت. مردم او را به خانه میرزا خیرالله احمدی تاریخدان منطقه راهنمایی کردند. 
آن جوان به میرزا خیرالله گفت به دنبال رد و نشان ملّا ابوالحسن است و اینگونه از ماجرای آی صنم پرده برداشت:
در سربازی با یک جوان ترکمن همدوره بودم. وقتی همدوره‌ای من فهمید اهل این منطقه هستم، از من خواست که در باره ملّا ابوالحسن و بازماندگان او تحقیق کنم و آدرس فرزندان و نوادگان احتمالی ملّا ابوالحسن را تهیه و به او بدهم.
چرا که آن جوان نوه آی‌صنم دختر ملّا ابوالحسن قروه‌ای است و می‌‌خواهد به آرزوی مادر بزرگش که یافتن اجدادش بود، جامعه عمل بپوشاند.


منبع : http://advdghki.blogfa.com/post-383.aspx
تاریخ انتشار :  شنبه بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۹ساعت 21:49 | توسط : علی علوی  |