✍️ دکتر مظفری
سالها پیش در حین تحقیقات محلی تاریخی دیار درگزین در روستای سراوک با پیر مردی برخورد کردم که قادر بود به زبان انگلیسی سخن بگوید و این بهانه و کلیدی شد جهت باز کردن باب سخن با او. او گفت: در جنگ جهانی دوم، سربازان آمریکایی در بالای روستای سراوک اردوگاه ساختند و چاه کندند و جهت تهیه مایحتاج یومیه به سراوک می آمدند. من را که آن موقع نوجوان زرنگی بودم به عنوان همراه خرید انتخاب کردند و من اقلام مورد نیاز آنها را تهیه کرده و می بردم و در اردوگاه به آنها تحویل می دادم و در کنار آنها کار میکردم. زبان انگلیسی را از آنها آموختم ،آنها بسیار درست کار و چشم پاک بودند. وقتی در تابستان برای آنها هندوانه می بردم به ازای هر کیلوی آن یک کیلو شکلات خوشمزه می دادند. در آن ایام در کوههای اطراف سراوک گراز زیاد بود و به مزارع و بساتین و صیفی جات مردم آسیب میزد، اهالی جمع شدند و به مستر جونز که با من جهت خرید به روستا می آمد و من در واقع دیلماج او بودم گفتند که با تفنگهای خود گرارزها را بزنند تا به مردم زیان نرسانند. آنها گرازها را زدند و شر آنها را از سر مردم کم کردند ....
مش حسن که روحش شاد و الآن از این دنیا رفته است یک خاطره جالب تعریف کرد. او گفت : من گاو زردی داشتم که مستر جونز از آن خوشش می آمد و خریدارش شد. به او گفتم قیمت گاو 200 تومنه فردا بیا ببر. 200 تومان در 80 سال پیش مبلغ خیلی بزرگی بود. وقتی مستر جونز گاو را برده بود و کشته بودند با کمال تعجب دیده بود که شکم گاو را پر از آب و کاه است.
مش حسن این کار را زرنگی خود و حماقت مستر جونز تصور می کرد و وقتی به او اعتراض کرده بودند گفته بود: ولی تو خودت گاو را خریدی
.but you bied my cow
مش حسن خاطرات زیاد دیگری داشت که می ماند برای وقتی دیگر.
خاطره گاو مش حسن سراوک و مستر جونز آمریکا مرا به یاد دو داستان مرحوم غلامحسین ساعدی در روستاهای آذر بایجان می اندازد (گاو )و (بیل به دستان ورزیل) در مجموعه داستانهای (عزا داران بیل )
در داستان گاو که داریوش مهر جویی آن را به صورت فیلم در آورد؛ شخصی بنام مش حسن در یک روستا کل دارایی اش یک گاو است و زندگی خود را بر اساس عایدی آن گاو تنظیم کرده است. یک روز گاو مش حسن می میرد و مش حسن دچار جنون میشود و......
در داستان چوب بدستان ورزیل. ساعدی تصویر وحشتناکی از روستائیان نشان میدهد. بنا به نوشته او روستایی ها تمام محصولات روستایی ها را گرارزها از بین برده بودن و اهالی ده به ناچار برای مقابل با گرارزها، تفنگچی استخدام می کنند، اما کم کم خود تفنگچی ها بلای جان روستائیان می شوند و آنها می خورند و می خوابند.....سربار روستائیان می شوند.
روستائیان این بار برای نجات از دست تفنگچی های اول ،تفنگچی های دیگری استخدام می کنند اما با کمال تاسف این دسته با دسته اولی ساخت و پاخت می کنند و دمار از روزگار روستائیان در می آورند و داستان با این صحنه تلخ و تراژیک پایان می یابد که تفنگچی ها همه با هم یکی شده و تفنگهایشان را به سوی اهالی ده نشانه رفته اند......
هفت سال از زمان اعزام ناصر به جبهه گذشته بود اما هیچ خبری از او نبود. تا ۲ سال پیش همه میگفتند او شهید شده است اما مادرش هر سپیده دم بعد از نماز صبح جلوی دروازه را آب و جارو میکرد و میگفت شاید ناصر امروز بیاید. او میگفت ناصر همه کارهایش عجیب غریب است. یکدفعه میبینی بی خبر آمد.
او عکس پسرش را همراه با تاری که پسرش درست کرده بود بر دیوار اتاق میهمان زده بود و هر روز نگاهش میکرد و وقتی در پشت دار قالی مینشست تا قالی ببافد دلتنگیهایش را به ترکی برای ناصر میخواند و گریه میکرد. گاهی تعزیه امام حسین ع برایش میخواند و گریه میکرد و گاهی هم ترانه های ترکی را که پسرش میخواند، زمزمه میکرد. بعضی وقت ها انگار تمام خانه پر از گرمای وجود پسرش میشد و حضور پسرش را حس میکرد و احساس میکرد که پسرش آمده است و دارد در انبار خانه چیزی درست میکند وصدای سوت زدنها و صدای آوازش در خانه میپیچید. مادرناصر نذر کرده بود که اگر پسرش بر گردد پیاده برای زیارت به امام زاده درگزین برود. او خیلی به زیارت این امام زاده اعتقاد داشت.
ناصر پسر کوچک خانواده بود. از بچگی کمی شیطون بود. پدرش میگفت به دایی اش کشیده است. گاهی زنش را سرزنش میکرد و میگفت نگذار بچه با دایی اش زیاد رفت و آمد داشته باشه.
زن هم میگفت مگه برادر من چه شه؟ هم کشاورزه و هم بنایی میکنه وهم نجاره و هم صدای خوبی داره. پدر ناصر میگفت همه اینها درسته. ولی من نمی خوام پسرم فردا مثل دایی اش در مجالس بره قصه بگه و یا ترانه ترکی بخونه. اما ناصر وقت و بی وقت میرفت خانه دایی اش و از دایی اش میخواست که برای او قصه بگوید و شعر بخواند. بعدها که ناصر بزرگ شده بود، با تشویقهای یکی از معلمهایش برخی از قصه ها و شعرهایی را که دایی اش میخواند، مینوشت وجمع آوری میکرد و دفتری برای این منظور تهیه کرده بود.
در عین حال ناصر علاقه زیادی به فوتبال داشت و خوب فوتبال بازی میکرد. همیشه هنگام بازی فوتبال فضای بازی را با ترانه خواندن و شوخی کردن عوض میکرد. در کلاس هم اغلب زنگ تفریح شعر میخواند. دوست داشت مثل دایی اش در عروسی ها بخواند و مثل دایی اش با نگاه کردن به چشم انسانها برای آنها شعر بداهه بخواند. پدرش به او اجازه رفتن به عروسیها را نمی داد اما ناصر در مدرسه همیشه با خواندن وتعریف کردن قصه، بچه ها را سر گرم میکرد وگاهی که بین بچه ها اختلاف بوجود میآمد، ناصر با شعر و ترانه و باخنده و شوخی و طنز، اختلافات را حل میکرد. ناصر بر روی شانه پلاستیکی کاغذ نازک میکشید و آن را مثل بالابان مینواخت. گاهی زنگ های تفریخ کلاس را به مراسم عروسی تبدیل میکرد. معلم ها او را دوست داشتند. چون در درسهایش خوب بود و شاگرد منظمی بود و خیلی به معلمها احترام میگذاشت. ناصر در جشن های مدرسه هم شرکت میکرد. ولی مادرش همیشه این کارهای ناصر را از پدرش قایم میکرد.
خانه پدر ناصر در کوچه ای قرار داشت که از وسط آن آب قنات جاری بود و کنار جریان آب درختان بلند راجو (تبریزی) و زبان گنجشک سر به آسمان کشیده بودند. پرندگان غروبها بر بالای درختان غوغا به پا میکردند. دختران همسایه در کنار آب جمع میشدند و در حین شستن لباس و یا ظرف با هم خوش و بش میکردند. ناصراز زمانی که کمی بزرگ شده بود، از کوچه که میگذشت، سرش را پایین میانداخت. چند سال بود که دلش برای گلبهار دختر همسایه روبروییشان میتپید. آنها از کودکی با هم بزرگ شده بودند. وقتی گلبهار میخواست به مدرسه برود. مادر گلبهار نز مادر ناصر آمده و کتابهای ناصر را گرفته بود تا به گلبهار درس بدهد. از اینکه قرار بود کتابهای ناصر را گلبهار بخواند، احساس مقدسی در او شکل گرفته بود. بعد ها ناصر به این امید که سال آینده کتابهایش را گلبهار خواهد میخواند، آنها را پر از شعر و نقاشی میکرد.
با اینکه ناصر و گلبهار از کودکی باهم بزرگ شده بودند و نسبت فامیلی هم با هم داشتند و خانواده آنها باهم رفت و آمد میکردند و مراوده زیادی داشتند، ولی ناصر و گلبهار از وقتی که کمی بزرگ شده بودند، از هم خجالت میکشیدند و نمی توانستند با هم راحت حرف بزنند. اما همین کتابهای درسی و شعرها کافی بود که آنها از طریق دلشان با هم در ارتباط باشند.
ناصر اغلب در خانه ترانه میخواند و مادرش گاهی به او تذکر میداد که آرامتر و یواشتر بخواند. پدر ناصر دوست داشت فرزندش جدی باشد. میگفت بهتر است به جای موسیقی و شعر و قصه گفتن دنبال علم بروی. ناصر هم همیشه با شوخی و خنده به پدرش میگفت باشه. بعضی مواقع که با پدرش حرفش میشد، شعر مینوشت و میگذاشت توی جانماز پدرش. پدرش هم سر این مسئله به مادر ناصر ایراد میگرفت. میگفت آخه کجا دیدی که یک پسر برای پدرش شعر بنویسد و توی جانمازش بگذارد؟!
پدر ناصر هم کشاورزی میکرد و هم دکان کوچکی داشت اما ناصر علاقه ای به کار کردن در مغازه پدرش نداشت. او علاقه خاصی به بنایی و نجاری داشت و همچنین در دوره راهنمایی از معلم حرفه و فنشان تعمیر وسایل برقی و سیم کشی خانه ها را یاد گرفته بود. در کار کشاورزی به پدرش کمک میکرد. هنگام باز گشت از صحرا، دسته ای از گل های وحشی را میچید و جلوی موتورش میگذاشت و ترانه خوان به خانه میآمد. دسته گل را به پنجره اتاق میهمانشان میگذاشت. پنجره اتاق میهمانشان رو به کوچه و رو به اتاق گلبهار باز میشد. خانه آنها در کنار جریان آب قرار داشت ودر کنار جریان آب درختان سربه فلک کشیده معنی خاصی به کوچه آنها بخشیده بودند. خانه گلبهارهم درست روبروی خانه ناصر قرار داشت.
ناصر قبل از اینکه جبهه برود، به دور از چشم پدر با دایی اش یک تار ساخته بودند. دایی ناصر میگفت برای عاشق شدن باید دلت را پاک کنی و ساز را همیشه با وضو دست بگیری. سعی کنی درد مردم را با سازت کم کنی و به آنها شادی و امید بدهی. میگفت باید با سازت جوانها را به تفکر واداری و ضمن اینکه آنها را شاد میکنی با ساز و سخن آنها را برای ساختن زندگی خوب به حرکت در بیاوری.
یک بار که پدر ناصر به مسافرت رفته بود، دایی ناصر آمده بود به خانه ناصر و ساز شان را هم آورده بود. خانواده جمع شده بودند و ناصر ساز را در دستش گرفته و مینواخته و همه را مسحور و فریفته صدای ساز خود کرده بود که پدرش سر میرسد و وقتی ساز را در دست ناصر می بیند، تعجب می کند. او خیلی ناراحت میشود و میگفته خانه ما جای این جور چیز ها نیست! دایی ناصر هم ناراحت شده، ساز را برداشته و رفته بود. اما بعد از رفتن ناصر به جبهه، رابطه پدر ناصر با دایی او خوب شده بود. پدر ناصر از دایی او خواسته بود که ساز را بیاورد و درخانه آنها بگذارد. گاهی که دلش میگرفت از دایی ناصر دعوت میکرد به خانه آنها بیاید و ساز بنوازد اوهم میآمد. پدر سازناصر را از دیوار پایین میآورد و با عشق به آن نگاه میکرد و بعد میداد به دایی ناصر تا بنوازد.
ناصر پسری شجاع، چابک و نترس بود. او در جبهه همیشه با خواندن ترانه و نواختن ساز دهنی با شانه و تعریف خاطره به بچه ها روحیه میداد و برای آنها فال حافظ میگرفت. حتی بعضی از بچه ها نامه هایشان را میدادند تا ناصر بنویسد. همه ناصر را هم روستایی، همشهری یا هم محلی خودشون تصور میکردند.
بچه ها به ناصر «رهزن رزنی» میگفتند. این اسم را یکی از فرماندهان روی او گذاشته بود. یک روز فرماند ه ناصر از او پرسیده بود که اهل کجایی ؟ ناصر هم گفته بود اهل یکی از روستاهای رزن هستم. از آن به بعد فرمانده اسم او را گذاشته بود رهزن رزنی. چون ناصر با صدای ساز، ترانه خواندن و رفتار خوبش باعث شده بود که همه او را قبول داشته باشند. در جبهه هم همه رهزن رزنی را میشناختند، به او احترام میگذاشتند و با او در باره خیلی از مسایل مشورت میکردند. فرمانده ناصر به شوخی به او میگفت حتما همه رزنی ها مثل تو رهزن دل هستند و دلهای آدمها را میزنند و با خودشون میبرند!
در یکی از عملیاتها ناصر زخمی میشود و به حالت کُما میرود. بعد از مدتی چشمانش را که باز میکند خود را در اسارت عراقیها میبیند. بله ناصر اسیر شده بود. اما او خیلی زود توانسته بود توانمندیهایش را در اردوگاه اسرا به رخ سربازان و درجه داران و افسران عراقی بکشد. در اردوگاه برای بچه ها شعر میخواند و با شانه پلاستیکی بالابان درست کرده و مینواخت و روحیه بچه های اسیر را بالا میبرد. به خاطرات بچه ها گوش میکرد و برای هرکسی شعری میسرود و میخواند. گاهی هم ناصر از دلبرش میخواند. برای گلبهار و برای مادرش شعر نوشته بود و با آهنگ محلی آنها را میخواند. استعداد خاصی در یادگیری زبانها و لهجه های مختلف داشت. از بچه ها شعرهای مختلف با لهجه ها و زبانهای مناطق مختلف ایران را یاد گرفته بود و میخواند و حتی به عربی هم میخواند. عراقی ها از ترانه خواندن ناصر خوششان میآمد. سربازهای عراقی از اینکه یک ایرانی برای هر کدام از آنها جداگانه ترانهای ساخته و میخواند، خیلی تعجب میکردند. در اردوگاه هم نام رهزن رزنی به زبانها افتاده بود. حتی عراقیها هم او را رهزن رزنی صدا میکردند.
سال ۱۳۶۹ شد و اسرای ایران و عراق مبادله شدند. همه اسرا آمدند اما از ناصر خبری نشد. همه خانواده و بستگان مأیوس شده بودند اما مادر ناصر میگفت پسرم حتما میآید. میگفت مگه شما نمی دانید کارهای پسرم عجیب غریب است ! اون که بیاد غیر منتظره میآید.
یک شب مادر ناصر در خواب دید که دارد نان میپزد و ناصر هم نشسته با دایی اش در کنار تنور ساز میزند. از خواب بیدار شد. دلش به شدت میتپید. نماز صبح را خواند و رفت جلوی دروازه را آب و جارو کند. گلبهار از خانه بیرون آمد. او عازم همدان بود. گلبهار در همدان درس میخواند. آخر هفته ها به روستا میآمد و روزهای شنبه صبح زود با مینیبوس به همدان میرفت. به مادر ناصر سلام کرد و با خجالت پرسید راستی از ناصر خبری نشده؟ مادر ناصر که خیلی گلبهار را دوست داشت و هر وقت او را میدید احساس عجبیبی بهش دست میداد و دلش به شدت میتپید. اما بخاطر اینکه نکند نشان دادن احساس و علاقه اش به گلبهار باعث بشود که گلبهار منتظر آمدن ناصر بماند و باکس دیگری ازدواج نکند، احساساتش نسبت به گلبهار را بروز نمی داد. چون مادر ناصر نمیخواست اسم ناصر روی گلبهار بماند و خدای نکرده او تا ابد خانه نشین پدرش شود.
گلبهار با خجالت و حیا و به آرامی به مادر ناصر گفت که خواب ناصر را میدیده است که از صحرا آمده و دسته گل زیبایی از صحرا آورده و بر لب پنجره گذاشته و آن دسته گل چنان عطری داشت که وقتی صبح از خواب برخاسته، تمام خانه پر از عطر گل شده بود مادر ناصر گلبهار را بغل کرده و گریه کرده بود. گفته بود دخترم تو نباید منتظر آمدن ناصر باشی. شاید او اصلا نیاید! اما گلبهار در حالی که اشک گونه هایش را خیس کرده بود،گفت، من میدانم که ناصر میآید. گلبهار در حالی که اشکهایش را پاک میکرد، تبسُّمی کرد و گفت اون میآید ولی خیلی عجیب میآید. مثل همیشه که کارهای عجیب میکرد و همه را میخنداند. مادر ناصر هم اشک ریزان تبسمی کرده و سرش را به تایید صحبت های گلبهار چند بار تکان داد و گفت آره !آره ! من هم میگم اون میآید ولی خیلی عجیب و غیر عادی میآید!! هر روز صبح مینیبوس از روستای آنها میرفت به رزن و بعد از آنجا به همدان. آن روز گلبهار حال عجیبی داشت. با سختی و با بیمیلی از مادر ناصر جدا شد. صدای بوق مینیبوس در روستا پیچید و گلبهار سوار مینیبوس شد. بعد از نیم ساعت به رزن رسید. در رزن هم معمولا مینیبوس در کنار راه و در جلو یک قهوه خانه میایستاد و مسافر سوار میکرد. مینیبوس ایستاده بود تا مسافر سوار کند. گلبهار به یکباره حالت عجیبی پیدا کرد. گرمای عجیبی تمام وجودش را فرا گرفت. قلبش به شدت شروع به تپیدن کرد و عرق می ریخت. او از رفتن به همدان منصرف شده بود. نیرویی به او میگفت پیاده شو!! اما انگار یارای هیچ کاری را نداشت. صدای شگفت انگیزی در اطراف و در توی مینیبوس پیچید. یکی داشت ساز مینواخت و میخواند!! گلبهار به شدت دلش شروع به تپیدن کرد. گیج شده بود. فکر میکرد که دارد کابوس میبیند!!. نه این نمی تواند صدای ناصر باشد!! جلوی قهوه خانه شلوغ شده بود. مردم دور یک نفر را گرفته بودند و محو صدای ساز و صدای او بودند. حتی راننده مینیبوس هم مبهوت آن ساز و صدا شده بود و گویی همه طلسم شده بودند. یکباره، انگار یک نفر به گلبهار نهیب زد، بلند شو! بلند شو! او ناصر است! گلبهار نفهمید که چه قدرتی یک باره او را از سر جایش بلندکرد و از مینیبوس خارجش نمود. او به طرف صدا دوید و دیوار جمعیت را شکافت و فریاد زد ناصر!! ناصر!!
بله ناصر از اسارت آمده بود. (ادامه دارد)
(غرّش شیر و تدبیر پیر)
بیر وارودو بیر یوخومودو تارودان سووای هئچ کس یوخودو. قدیم زمان لار، خمیگان چایونوی قیراغوننا بیر بؤیوک قارانقولوخ جنگل وارودو. اوجا اوجا آغاج لارونوی باشو بولوط لاردان نا یوخارویا گئتمیشدی. سرین، سرین سولار دورنا گوزو کیمی زُلال چشمه لرین نن، آخاردو، چای لارونوی سویو خارخار خارولاردو، ائله کی راحات اولمازدو چایلاردان گئچی. بو جنگل چوخ صفالویودو.
بیر گون باهارودو گوزل، گوزل چیچکلر آچولموشدو. چرنده لر و پرنده لر فراوان اوردا زندگان نوق ائیلردی له. او را ابداً آدامزاد ایاقو دگمه میشدی، او جنگلده بیر شیر غرّانوی لوواسو وارودو یُو بالالاروی نان اورادا زندگان نوق ائلردی. حیوانات شیره دیردی له سلطان جنگل. گاه دان گئدردی شکارا. جیران، غزال، اُوو توتاردو بالالاروی نان یَردی و هئچ کسی سایمازدو. چوخ مغرور اؤلموشدو، بی حد و حساب شاد و شنگولودو.
🔹بیر گون باهار فصلیدی هوا ایسّی، گاهدان بیر نسیم روح نواز اسیردی، یارپاقلار رقصه گلیردی، بلبل لار اؤخوردو، نسیم سُنبل لر ایچینده موج مکزیکی یولا سالموشدو. شیر غرّان او سلطان جنگل، فرصتی غنیمت بیلیب، تعره چئکدی تمام حیواناتو یغدی دورونه. ایستیردی هیبت و قدرتینی هامویا نشان وئره.
🔹 حیوانات که جمع اولدو شیر آتّولدو چیخدی بیر اوجا تپه نی اوستونه، غرورو نان اورکدن، نعره چئکدی دئدی آیا بو جنگلده بیرکس وار که من نن اطاعت ائیلمیه؟ یا منیم مقابلمده دورا فرمان آپارمویا؟
حضار ایچینده سکوت حاکم اولدو!
🔹جمع ایچینه واهمه دوشدو، هیچ کسدن سس چیخمدی، شیر مکرر خروشا گلدی، دئدی بیر کس یوخ منیم سئوالوما جواب وئره؟
🔹هامو ساکت اولدو،
🔹 جمع ایچین نه بیر تولکو وارودو. (روباه) مکّار آغزو بورنونو یالادو، اؤزونه جرأت وئردی، گلدی نطقا، باخدو شیره طرف، دئدی ای میدانوی اصلانو، سلطان جنگل، منی عفو ائیله یُو بیله مه آمان وئر، تا سنه دئییم، اوکسی که سنه رقیب و دشمننی کیم نی.
🔹شیر خشم و خروشو نان سُولدی بیان ائیله گورک اوکس کیم نی، اونوی دیار و مکانو هاردادو؟
تولکو دئدی؛ ای جناب شیر مختصر عرض ائیلیم سنه. اوکس، آدامزاد دو!
شیری وجودونو خشم و غضب احاطه ائله دی.
"تپه دن" دوشدو آشّاقو. اونا گؤره که شیر چوخ نگران اولدو، خشم وغضب وجودونو توتموشدو، گئدیردی اویانا گلیردی بویانا، هی تکرار ائیلیردی آدامزاد، آدامزاد!
🔹شیر، امر ائله دی، ای تولکو سن اونوی یورد و مکانونو منه نشان وئر، بو امرده سن شتاب ائله یوخسا سنی، اونوی یرینه هلاک ائلرم،
🔹بو دفعه تولکونوی وجودون وحشت توتدو. چاره سی اوزولدو، بیر آن دلی توتولدو، مضطرب حالتینن باخدو شیره طرف، دئدی:
🔹 جناب سلطان آدامزاد، جنگلده اولماز، بلکه جنگلدن کناردا، شهر ایچین نه دسته جمعی زندگی، ائیللّه.
🔹شیر غرش ائله دی یال وکوپالون سیلکله دی، پنجه سی نی وُردو یره، دئدی او نیجه جنواردو که من نن اطاعت ائیلمری؟
تولکویه عتاب و خطاب گلدی، یالّا دوش قاباغا گئدک شهره طرف تا من آدمزادو تاپوب اونوی حسابون وئیریم الینه.
🔹 تولکو شیر مقابلین نه، باشون اگیب تعظیم ائلدی، دئدی جناب سلطان اطاعت! دوشدو قاباغا، شیرده اونوی دالویجک.
🔹 تولکوی نن شیر جنگلدن چیخدی له، مدتی یول گئتدمیش دی له، که ناگهان یول کنارون نا بیر نئچه دنه ائشّک گوردوله که مشغول یایولماقدولا، شیر ایاق ساخلادو، تولکودن سئوال ائله دی، که بولار کیم نی له؟ بولارآدامزاد دیی که؟
🔹تولکو قورخودان تئز جواب وئردی که نخیر قربان، آدامزاد بولارونان یُوک داشور، گاهدان نا سفره گئدن نه بو حیوانلارو مینرگئدر
🔹بوردان گئیچ دیله. یولاّرونا ادامه وئیردیله، مدتی گیتدی له بیر نیچه آتا راست گلدیله، شیر تولکودن خبر آلدو که بولار نمه دی تولکو؟
🔹تولکو دئدی ای جناب سلطان بو لارا آت دیلّه، آدامزاد بولاردان چؤخ استفاده لر ائلر، اولارو مینر، مسابقه لرده قُودورار، دورشکه یه قوشار، گاهی آدامزادو میدان مهلکه دن چوخاردار.
🔹شیر هر وقت بو صحنه لری گؤروردو و تولکونوی توضیحاتون ائشیدیردی نفرتی آدامزاددان چؤخالوردو!
🔹 مدتی گیدن نن سُورا بیر دؤوه کاروانو نا راست گلدیله که مشغولودولا یایولماقا. شیر سُوروشدو تولکو بولار داهو کیم نیله؟
🔹تولکو جواب وئردی که بو لارا دؤوه دیلله، آدامزاد بولاردان نیچه جور استفاده آپارار، سوتون نن، اتین نن، دری سین نن، اوزاق یولاّرا یُوکونو بولارونان آپارو و. . .
🔹بو ماجرا شیری چوخ خشمه گتدی، شیر تولکویه دئدی که مَطَل ائله مه، تا تئز چاتاک آدامزادا.
🔹الغرض یولّارونا ادامه وئردی له، مدتی گیتمشدی له، که گؤردوله چمند لیکده ایکی دنه سیغیر یایولولّا، بیرینی شاقّو واردو، بیری شاقّ سوزدو، شیر ایاق ساخلادو.
🔹تولکو دئدی که قبله عالم ساق اولسو، بولارا دیلله سیغیر و اینک. اونوی که شاقّو وار، اون نان چوخ اِیش چئکلّله، مثلا اونوینان شوخوم ورالّا، ارابه، توپ، تانک، چئکلله. قری ین نن صورا او حیوانو ساتالّا قصابا اودا اونو اؤلدورر.
🔹او بیریسی که شاقّ سوزدو، اینکدی اونوی سوتونو ساقالّا، اون نان قاتوق وپنیر توتالّا، بالالارون بؤیوک ائلیب ساتالّا.
🔹بو گئچن حکایتلر شیری چؤخ چؤخ عصبانو ائلدی، گئتدی فکره که بو امکانات وحیوان نار تماماً آدامزاد اختیارون نادو، و بولار باعث اولدو که شیر آدمزادان چوخ متنفر اولا.
🔹خلاصه باشویزوآغرودمویوم، شیرینن تولکو یولاّرونا ادامه وئردیله، گنه مقداری یول گئتمیشدیله که چاتدولا بیر تپه باشونا، شیر دئدی که تولکو بس نَوقت بیز چاتاجییک آدامزادا؟
🔹تولکو دئدی قبله عالم بو تپه نی آشساک او اوزه، انشالله یوخونّاشوروک داهو بیرزاد قالمویوب یئتیشک.
🔹بالاخره شیرینن تولکو هَسَک لیه، هَسَک لیه، تپه دن آشدولا او اوزه، گوردوله که او طرف چوخ بیر صفالو یردی. یاشول مخمل کیمی چمنزار پارولّورو، سَرین چشمه لری سویو آخورو . خلاصه مدتی گئدن نن صورا، چاتدولا بیر بؤیوک آغاج کنارونا.
🔹گور دوله که اونوی یانون نا ایکّی نفر وار، بیریسی قوجادو(نجّار) و بیریسی جوان، اوردا مشغولدولا جعبه دوزَلدمگه
🔹تولکو بو صحنه نی گورن نه، قویروقونو تُولادو شیره علامت وئردی که، جناب شیر موشدولوخ وئر اونو که آخداروردوک تاپدوک، ایکّی سی بیر نیچه دقیقه اوتدولا یئره که نفس تازه ِائیلیه له.
🔹قبل از اینکه شیر سؤروشا، تولکو فوراً دئدی قربان آدامزاد بولاردو، بو سن و بو آدامزاد،
🔹شیر یال و کوپالونا بیر حرکت وئردی یُو گَرنشدی پنجه سی نی وُردو یره، بیر نعره چئکدی نئچّه گادوم گئتدی قانشارا، دیدی قوجا آدامزاد سنی؟
🔹قوجانوی که وجودونو وحشت توتموشدو، بیر نئچّه لحظه دلی توتولدو، شیر مجددا بیر نعره چئکدی، دئدی قوجا مگه سنی نن دگلم؟
🔹قوجا اورگینده بیر نئچّه ذکر دئدی یُو صلوات چووُردو، بیر مدتدن صورا، دلی آچولدو دئدی بله جناب شیر من آدامزادام نئجه میه؟
🔹شیر دئدی چوخداندو سنی آخدارورام !
قوجا دئدی خوب نمه دی فرمایشی؟
🔹شیر؛ دئدی گلمیشم سنی نن جنگ ائلیم!
🔹قوجا، گئتدی فکره. اورگین نه دئدی خدایا عجب گرفتار اولدوم، من هارا شیر هارا.
🔹شیر؛ سسلندی قوجا سنی نن ما؟
🔹قوجا؛ دئدی جناب شیر والله منیم سنی بورا گلمگینن خبریم یوخودو.
🔹 منیم گوجوم قالوب اُوده، اجازه وئر من گئدیم گوجومو اُودن گتیریم آن نان هر نه جور ایسته دی مبارزه ائلیک.
🔹شیر؛ دئدی گِئت تئز گل،
🔹قوجا؛ ایکّی قدم گوتورموشدو، قیدّی دالا.
🔹شیر؛ دئدی قوجا پس نمه اولدو پِشمان اولدوی؟
🔹قوجا؛ دئدی والله جناب شیر قورخورام من گئدیب، گله نه سن قاچای! سن قول وئر که من گلنه قاچمویای!
🔹شیر ؛ چوخ عصبانو اولدو دئدی من بیر بئله یول گلمیشم که سنی نن، جنگ ائلیم انّی قاچورام؟ قاچماق صحبتی زاد یوخدو تئز گل.
🔹قوجا تولکویه دئدی سن شاهات اول شیر قول وئردی که قاچمویا! منگئدیب گله نه ده اونو گؤزله اوله اولمویا قاچا!
🔹قوجانوی؛ بو سوزلری شیره چوخ کار ائله دی، شیر دئدی هر جور تعهد ایستیری دیری وئریم.
🔹قوجا دئدی تعهد ایستمیری. بؤیوک جعبه لری بیرینی آغزون آچدو شیره دئدی راست دیری گیر بو جعبه نی ایچینه من مطمئن اولوم سن قالا جگی بوردا تا من گئدم گلم!
🔹شیر زبان بسته، گیردی جعبه نی ایچینه. قوجا فوراً جعبه نی قاپاغون باغلویوب میخ له دی، طنفی نن محکم باغلادو، مطمئن اولدو که شیری داهو هئچ قاچاجاق یولو یوخ. شیره دئدی، مرگ مُوُی مبارک!
🔹قوجا؛ شاگردینی سسلن نی گل، شاگرد که گلدی دئدی گیت او قینر کیترینی گتیر.
🔹شاگرد؛ استادونوی امرینی اطاعت ائله دی بلافاصله داغ کیتیرینی گتدی وئردی قوجایا،
🔹قوجا؛ قینر سویو جعبه نی دلیکلرین نن توکدو شیری اوستونه.
🔹شیر غرّانوی ناله سی گئتدی گُویه، که ای هاوار یاندوم، قوجا آچ جعبه نی آغزونو اؤلدوم.
قورتولسایدوم الهی بو بلادان
قاچاردوم هر زمان جنس دو پادان
🔹 من غلط ائیلرم سنی نن جنگ ائلیم. سن الله، آچ جعبه نی قاچوم گئدیم ایشیم داولیجک. یاننوم، کاباب اولدوم.
🔹قوجا مطمئن اولدو که شیری حالو گلیب یرینه داهو تاب وتوانو یوخ. جعبه نی آغزون آچدو، شیر فوراً صحنه نی ترک ائله دی. یولدا توتون کیمی قاچوردو که گؤردو بیر عده شیر و ببر و پلنگ ماجرانو ائشیدیب له باشلارونا تعصب دوشوب گلیلله شیری کمگینه.
شیر فامیل لرین گؤرن نه احساساتو جوشا گلدی گَنه جرأت تاپدو. دوشدو قاباغا، گئتدیله قوجانوی سراغونا.
🔹قوجا بیر ده گؤردو که شیر، گئدیب ایرو فامیل لری شیر، ببر وُ پلنگ لری یغیب گلیلله. شاگردینه دئدی گل قاچاک. شاگرد دئدی هارا قاچاک؟ قوجا دئدی هاواسوی اولسو منیم دالومجک گل. باهم قاچدولا چیخدیله آقاجوی کلّه سینه.
🔹شیر وببر و پلنگ لرگلدیله آغاجوی یانونا هرناقاد آتّولدولا آغاجوی بویان اویانو نا، اللّری هیچ یئره بند اولمادو.
🔹بیر آز فکر ائله دیله. تصمیم توتدو لا چیخه له بیر بیرینی اوسدونه تا چاتالا قوجایونان شاگرده یُو اولارو چئکه له آشاقویا. دئدی له کیم یاتسو آستدا. هرکس بیزاد دئدی. یانموش شیر جانونوی دردین نن دئدی من یاتارام. یانموش شیر یاتدو، اون نان صورا شیر، ببر و پلنگی دی که گلیردی یُو دیک گئدیردی یوخارو، تا این که آز قالدو چاتالا قو جایا.
🔹قوجا گوردو بله، اگر دورا باخا خطر تهدید بیله لرین ائلیری، فوراً شاگردین سسلن نی اوغلان گتیر قینرکیتیرین.
🔹کمک چی شیر، ببر پلنگ لر بیلمیردیله قینر کیتیری یانو نمه. بدون این که قولاغ آسالا تلاش اولیردی له. آمّا یانموش شیره بو اصطلاح شیر فهمیدی؛ بلافاصله قینر کیتیری آدون ائشیدن نه، آسدان پورتدو یُو قاچدو، کومک چی شیر، ببر، پلنگ لر یوخارودان تا آشاقویا توکولدوله بیر بیرینی اوسدونه. بیرینی، قولو سین نی، بیرینی قیچی بورچولدو، بیرینی بئلی بوکولدو، بیرینی باشو سین نی. خلاصه بو طایفا قوجا برابرین نه شکست یدی له.
🔹بله، بئله یدی که قوجانوی تدبیر وسیاستی مغرور شیری گوجونه غالب اولدو.
قدیمنن دیلله گوج عقل و سیاست یانون نا آسو لودو.
یدی ایچدی مطلب مرادونا یتشدی. (قصه بعدی هم قصه ای به همین مضمون خواهد بود. (لوت قوردونان جؤوُز نقیلی) در شماره بعدی بخوانید.
دکتر رضا صادقی شهپر
مقدمه
«کچل» در قصهها و افسانههای ترکی جایگاه خاصّی دارد و قادر به همه کار است چنانکه در اینگونه داستانها مکرّر میشنویم که: «کچلها هزار و یک فن بلدند». کچل یکی از جالبترین و زندهترین و اصیلترین چهرههای افسانههای ترکی است. او جوان فقیری از طبقة محروم اجتماع است و غالباً با مادر پیرش زندگی میکند، مادرش پشم میریسد و زندگی را در سختی و تنگنا میگذرانند. کچل در این قصّهها غالباً تنبل و در عین حال بسیار مُحیّل و زیرک و گُربُز است. اغلب با شاه یا وزیر در میافتد و نهایتاً آنها را شکست میدهد و ناگهان میبینیم که داماد شاه شد و یا به جای شاه نشست و ننهاش را هم وزیر کرد. کچل در این قصّهها سمبل فرد محروم و زجر کشیدة اجتماع است که همیشه در آرزوی نیکبختی، سوخته و خواسته است که روزی خود فرمانروای خویش باشد. او نمایندة نیروی تودههاست که عاقبت بر بدیها و زورگویان پیروز میشوند. این آرزوی دیرینی است که قرنها ذهن تودههای محروم را مشغول کرده و در افسانهها و قصّههایشان نمود یافته است. در این داستانها برخلاف دیگر قصههای عامیانه، از نیروهای فوق طبیعی و دیو و پری کمتر اثری هست و گرهگشای کارها هوش و ذکاوت آدمی است.
ساختار قصههای کچل
علیرغم تنوع و تکثّر داستانهای مربوط به کچل در زبان ترکی، ساختار آنها مشخص و دارای شخصیتها و کارکردها و نقشهای محدودی است و میتوان همة آنها (روایتهای اصیل و کامل) را در ساختار واحدی جای داد که دارای کنشهای مشخص است. در این قصهها توالی کارکردها و کنشها نیز تقریباً یکسان است و هر قصه ممکن است همة کارکردها یا تعداد عمدهای از آنها را در خود داشته باشد.
شخصیتهای این قصهها را از منظر کنشگری میتوان در پنج نوع مشخص کرد:
1- فرستنده/ اعزام کننده(پیرزن که کچل را به بیرون از خانه یا سفر میفرستد)
2- قهرمان/ فاعل/ جستجوگر (کچل)
3-مفعول/جستجو شونده (شاهزاده خانم/ زن)
4-فرد خبیث/ حریف (پادشاه، وزیر و...)
5-یاریگر(هوش و ذکاوت قهرمان، عناصر جادویی)
کارکردها و عملکردها را نیز میتوان در نُه کنش اصلی خلاصه کرد:
1- سفر/ دوری از خانه
2- جستجوی شاهزاده خانم / زن
3- آزمون شدن قهرمان(حل معما/ گفتن دروغ بزرگ/ مبارزه با اژدها و دیو و...)
4- موفقیت در آزمونها با کمک هوش و زیرکی یا نیروها و عناصر جادویی
5- درگیری با فرد خبیث/حریف(پادشاه، وزیر و...)
6- شکست دادن حریف
7- بازگشت از سفر
8- نشستن بر تخت شاهی یا رسیدن به وزارت
9- ازدواج با دختر پادشاه/ زن
اکنون برای نشان دادن نقش و جایگاه کچل(قهرمان) و ساختار واحد این قصهها، دو روایت از منطقة رزن نقل میشود. برای پرهیز از طولانی شدن مقاله، تنها روایت اول به صورت کامل و عیناً به ترکی و به لهجة اصلی راوی، نقل شده است و روایت بعدی خلاصه شدهاست.
دکتر رضا صادقی شهپر
مقدمه
«کچل» در قصهها و افسانههای ترکی جایگاه خاصّی دارد و قادر به همه کار است چنانکه در اینگونه داستانها مکرّر میشنویم که: «کچلها هزار و یک فن بلدند». کچل یکی از جالبترین و زندهترین و اصیلترین چهرههای افسانههای ترکی است. او جوان فقیری از طبقة محروم اجتماع است و غالباً با مادر پیرش زندگی میکند، مادرش پشم میریسد و زندگی را در سختی و تنگنا میگذرانند. کچل در این قصّهها غالباً تنبل و در عین حال بسیار مُحیّل و زیرک و گُربُز است. اغلب با شاه یا وزیر در میافتد و نهایتاً آنها را شکست میدهد و ناگهان میبینیم که داماد شاه شد و یا به جای شاه نشست و ننهاش را هم وزیر کرد. کچل در این قصّهها سمبل فرد محروم و زجر کشیدة اجتماع است که همیشه در آرزوی نیکبختی، سوخته و خواسته است که روزی خود فرمانروای خویش باشد. او نمایندة نیروی تودههاست که عاقبت بر بدیها و زورگویان پیروز میشوند. این آرزوی دیرینی است که قرنها ذهن تودههای محروم را مشغول کرده و در افسانهها و قصّههایشان نمود یافته است. در این داستانها برخلاف دیگر قصههای عامیانه، از نیروهای فوق طبیعی و دیو و پری کمتر اثری هست و گرهگشای کارها هوش و ذکاوت آدمی است.
ساختار قصههای کچل
علیرغم تنوع و تکثّر داستانهای مربوط به کچل در زبان ترکی، ساختار آنها مشخص و دارای شخصیتها و کارکردها و نقشهای محدودی است و میتوان همة آنها (روایتهای اصیل و کامل) را در ساختار واحدی جای داد که دارای کنشهای مشخص است. در این قصهها توالی کارکردها و کنشها نیز تقریباً یکسان است و هر قصه ممکن است همة کارکردها یا تعداد عمدهای از آنها را در خود داشته باشد.
شخصیتهای این قصهها را از منظر کنشگری میتوان در پنج نوع مشخص کرد:
1- فرستنده/ اعزام کننده(پیرزن که کچل را به بیرون از خانه یا سفر میفرستد)
2- قهرمان/ فاعل/ جستجوگر (کچل)
3-مفعول/جستجو شونده (شاهزاده خانم/ زن)
4-فرد خبیث/ حریف (پادشاه، وزیر و...)
5-یاریگر(هوش و ذکاوت قهرمان، عناصر جادویی)
کارکردها و عملکردها را نیز میتوان در نُه کنش اصلی خلاصه کرد:
1- سفر/ دوری از خانه
2- جستجوی شاهزاده خانم / زن
3- آزمون شدن قهرمان(حل معما/ گفتن دروغ بزرگ/ مبارزه با اژدها و دیو و...)
4- موفقیت در آزمونها با کمک هوش و زیرکی یا نیروها و عناصر جادویی
5- درگیری با فرد خبیث/حریف(پادشاه، وزیر و...)
6- شکست دادن حریف
7- بازگشت از سفر
8- نشستن بر تخت شاهی یا رسیدن به وزارت
9- ازدواج با دختر پادشاه/ زن
اکنون برای نشان دادن نقش و جایگاه کچل(قهرمان) و ساختار واحد این قصهها، دو روایت از منطقة رزن نقل میشود. برای پرهیز از طولانی شدن مقاله، تنها روایت اول به صورت کامل و عیناً به ترکی و به لهجة اصلی راوی، نقل شده است و روایت بعدی خلاصه شدهاست.
در سال 1283 هجری شمسی یعنی حدود 112 سال قبل، با اینکه ترس و یأس بر زندگی مردم قروه درگزین سایه افکنده بودند، بهار این روستای زیبا حس و حال قشنگی داشت.
ملّا ابوالحسن مرد روشن ضمیر، دانا، متدین و مردم دار اهل این روستا که نسل اندر نسل از سلسله علما بود، در این سالها در صحرای میلاگرد قروه یک آسیاب آبی داشت. میرزا ابوالحسن علاوه بر دانش مذهبی در طب سنتی هم تبحر داشت. او گیاهان دارویی را با کمک همسر و دخترش جمع میکرد و از آن انواع دارو تهیه مینمود و به اقتضای آن ایام به معالجه بیماران میپرداخت.
وی به سبب پایبندی به سفارشات دین مبین اسلام تهیه دارو و کمک به بیماران را وظیفه خود میدانست، بسیار خوش اخلاق بود و همواره با روی گشاده مردم را به حضور میپذیرفت و آنان را درمان میکرد. خنده همیشه زینت چهره نورانیش بود و از این رو مردم او را ملّای خندان لقب داده بودند.
در این سالها ایران در تب و تاب انقلاب مشروطیت به سر میبرد و بیشتر مناطق کشور را ناآرامی فراگرفته بود. روسها، انگلیسیها وعثمانی ها در مناطق مختلف ایران حضور داشتند تا هریک به نسبت نفوذ و منافع خود در کشور ما جولان داده و اعمال قدرت کنند.
ملّا ابوالحسن دختری داشت که او را آیصنم نام گذاشته بود. آیصنم دختری قد کوتاه و زیبا روی بود، دماغی کشیده، صورتی گرد و سفید و نگاهی تیز و مهربان داشت. برای این دختر آیصنم، واقعا اسم با مسمّایی بود. او مثل ماه (آی تکی) زیبا بود و میدرخشید. از 5 سالگی نزد پدرش خواندن و نوشتن یاد گرفت، سپس قرآن، زبان و ادبیات عرب، فارسی و ترکی آموخت. او دختری با ادب وکمالات بود که سیزده بهار از عمرش میگذشت.
آیصنم دختر ماه روی قروهای طب و دارو سازی را نیز نزد پدرش آموخته بود.گاهی شعر میگفت و طرز تهیه دارو ها رادر یک کتاب گرد آورده بود.
یکی از روزهای بهاری آیصنم همرا ه دوستش که او هم سیزده سال سن داشت، به باغچه رفتند تا برای کمک به پدر جهت ساخت دارو گل بنفشه بچینند.
از قضا یک دسته از سربازان روس از حوالی باغچه میگذشتند. دختر ها با دیدن سربازان خواستند که پنهان شوند اما دیر شده بود و سربازها آنها را دیده بودند. آن دو دختر خردسال با سرعت به سمت قروه برگشته و شروع به دویدن به سوی روستا کردند و فریاد زدند و کمک خواستند اما کسی صدای آنها را نشنید. سربازان روس آنها را گرفتند، دهانشان را بستند و به سوی سرنوشتی نامعلوم به اسارت بردند.
یک موضوع دیگر که خیلی مهمه و می تواند در زمره فرهنگ نگاشتها و جامعه شناسی منطقه ما بسیار تعیین کننده باشد افراد و شخصیتهای اهل روستا است. هریک از افراد اهل روستا می توانند یک شخصیت داستانی باشند و برای آنها لااقل یک یا چند داستان می توان نوشت. مثلا عذرا خانم، هاشم خان، عباد خان، حاج قنبر، حاج مهدی، حاج عبدالله، مشهدی رستم، حاج زندعلی، مشهدی خسرو، میرزاابوالقاسم، میرزا یدالله، محمودخان، مشهدی عین الله، حاج سلیمان، حاج اقامعلی، حاج هاشم، کلبه حاجعلی، هادوعمو، محمود عمو، مشهدی یعقوب، کلبه احمد، شیخ علی آقا، حاج عشقعلی، مشهدی عاباس صفری، همه هرکدام می توانند بازیگر یک نقش در تئاتر بزرگ روستا باشند و چندین داستان از هرکدام می توان نوشت.
در روزگاران نه چندان دور که هنوز صفای کودکی و نوجوانی به قلبهای ما جلا می بخشید و به دور از هیاهوی زندگی شهری در خمیگان خوش می گذراندیم یکی از ایام بسیار خوش و خرم برای ما و همه بچه های روستا ایام زیبای عید بود. ایام عید چندین مطلب نوشتنی دارد که هر یک می تواند یک نوشته جالب برای نسل های بعدی باشد. اگر بخواهیم به عناوین این مطالب اشاره کنیم یکی وقایع پیش قراول عید و بهار بود. در این زمینه می توان به آب شدن برفها و یخها، خوبتر شدن هوا و در بعضی سالها باز شدن پای احشام گاو و گوسفند والاغ به صحراهای عمدتا نزدیک، شروع تخم مرغ بازی، آماده شدن خانواده ها برای بردن عیدی به نوعروسان و نودامادها، خریدهای خاص عید و آماده شده برای مراسم عید، چهارشنبه سوری، ترقه بازی، آخرین جمعه سال، به روستا آمدن کارگران اهل روستا از شهرها، شروع تدریجی قمار بازی که تا سیزده بدر و بازگشت دوباره کارگران به شهرها برای کار ادامه می یافت، اشاره نمود. یکی دیگر از سرفصلهای بحث خود مراسم عید است. پلوی شب عید که گاهی با پخت ماهی شب عید همراه بود، دید و بازدید است. سومین سرفصل آماده شدن برای کارهای کشاورزی بود. شروع لایروبی قنات، کوبیدن خرمن یری، آماده شدن برای کشت بهاره و...هر یک از این فعالیتها موضوعی برای نوشتن است که در نظر دارم برایشان بنویسم.
ردیف جلو از راست:
1- حاج علی خان اصلانی از مالکان اصله
2- محمدخان ملقب به (صارم همایون) اصلانی خان اصله و 36 روستای منطقه درگزین
3- مالک شوند سرتیب امیراصلانی
4- یمین همایون مالک فارسجین رزن
5- حاج سید تقی باقری، ساکن اکله مباشر صارم اصلانی
6- حاج نصراله خان مالک نظام آباد، شوهرخواهرصارم همایون اصلانی#
ردیف پشت از راست:
1- عروج علی براتی کاردار حاج علی خان اصلانی
2- سیدرضا کاردار صارم همایون اصلانی
🔻 چهره های نام برده از نوادگان صارم الدوله قراگوزلو می باشند که با نام صارمی یا صارم همایون معرفی شده اند.
داشتم منازل در روستای خمیگان و احوال ساکنان آنها را توضیح می دادم منزل مشهد تقی را در نوشته قبل شرح دادم.
درست روبه روی منزل مشهدتقی کوچه بن بستی بود که منزل مرحومان مشهدی حسنعلی و مشهدی خانعلی بوده است. من هیچکدام از این بزرگان را به خاطر نمی آورم هر چند که فوت آنها با یکی دوسالگی من قرین بوده است.
این دو برادر محترم به همراه مرحوم مشهدی رستم فرزندان مرحوم کربلایی مرادعلی هستند. بنا به نوشته ای که از شوندیها به دستم رسید ایشان به همراه دیگر برادران بخشعلی و نوروز که به نظر من پدر مرحوم مشهد تقی و یک نفر دیگر که من خیلی اطلاع ندارم در زمان «عذرا خانم» زن محبعلی خان از شوند به خمیگان آمده اند. به گواهی همه اهالی روستا که من از آنها خبری و مطلبی در مورد این مرحومان شنیده ام اینان انسانهای بسیار نیک و خیر خواه برای هممه بوده اند. شغل شان کشاورزی بوده به علاوه مرحوم مشهدی خانعلی یک مغازه هم در ضلع جنوبی کوچه بن بست داشته و در حقیقت در آن زمانها دکان دار اصلی رستا بوده است. بعد از آن دو مرحوم در این کوچه بن بست وارد که می شدی 3 دروازه قرار داشت. اولی سمت چپ منزل مرحوم سودمعلی مرادی و بیرام مرادی بود. دومی منزل حاج صدقعلی بود و سومی در انتها که روبروی کوچه بود منزل فرزندان مرحوم مشهدی خانعلی یعنی حاج زندعلی، حاج یقین علی و امیر بود. اینها هرسه در این منزل سکونت داشتند و من خوب به یاد دارم که آقای امیر مرادی عروسی اش در همین منزل بر پا شد. حاج صدقعلی و فرزندان مرحوم مشهدی خانعلی و در آخر مرحوم بیرام مرادی بتدریج از این منزل کوچ کردند و آن را به فرزندان مرحوم سودمعلی فروختند که همین الآن آقای محرم مرادی مالک همه آن منازل است و منزل جدیدی را در آنجا در سه طبقه بنا نموده است.
#کانال_شوند، در راستای #معرفی_اقوام روستای شوند، از آقای #محمود_رسولی و #مادر گرامیشان درخواست گردید که گزارشی در مورد #خاندان_رسولی در اختیار ما قرار دهند.
ضمن تشکر و قدردانی از زحمات ایشان که ما را مورد لطف و حمایت خود قراردادند.
در ادامه توجه شما را به متن بازنویسی شده این گزارش جلب مینماید.
[[ از شما #همشهریان عزیز #دعوت می کنیم تا هرگونه #اطلاعاتی درمورد #خاندان خود دارید با ما همکاری لازم را مبذول داشته تا این اطلاعات برای نسل های بعد به عنوان یادگار باقی بماند.]]
#مقدمه : درحدود #سیصد_سال قبل بعد از حمله افغان ها به #شوند و نابودی #شوند_قدیم و کشتارهای بزرگ انجام شد. #بازمانده های این حادثه دردناک بار دیگر #شوند را در #محل_جدید بنا نموده و در کنار یکدیکر جمع شدند. و خانواده هایی از اقوام مختلف ساکن در روستا دوباره به حیات خود ادامه دادند البته این خانواده ها از اصل و نسب خود مطلع بودند و بزرگ طایفه محور خانواده ،ایل و طایفه خود بوده است شخصی به نام “ #رسول “ بزرگ خاندان (رسولی های فعلی ) بوده که به احترام و افتخار ایشان این #خانواده_رسولی نام گرفت.
با آغاز دوران حکومت پهلوی اول و صدور شناسنامه های اولیه (سجل- ورقه هویت) تعلق به هریک از طوائف در شوند بعنوان نام خانوادگی شخص تعیین شد قبل از این تاریخ به استناد اسناد معاملات اهالی شوند که اکنون نیز موجود است نام شخص مثلا “حسن شوندی ولد مرحوم رضا“ معرفی میگردد. و توضیحی بیش از این داده نمیشده است. و تعلق به ایل و طایفه و خانواده فقط در بین اهالی و روابط خانوادگی مطرح بوده است. و همگی شوندی محسوب میشدند حتی خان های شوند نیز به افتخار نیای خود اصلان خان نام خانوادگی اصلانی را برگزیدند.
🍁🍁در ادامه از همه #خانواده_رسولی تقاضا دارد با تکمیل و اصلاح این گزارش که بنحوی گوشه ای از #شجره_نامه_خاندان_محترم_رسولی محسوب میگردد با ما همکاری نمایند. ضمناً اعلام میدارد احتمال دارد این گزارش دارای اشتباهاتی بوده که که با راهنمایی های شما بزرگواران به مرور اصلاح خواهد شد.لازم به ذکر است همه رسولی های شوند از فرزندان رسول نبوده و جزء بستگان رسول از جمله برادرزادگان و عموزادگان وی محسوب می شوند.🍁🍁
#بزرگ خاندان رسولی #چهار_فرزند داشت بنام
#ذوالفعلی
#بخشعلی
#نوروز علی
#فیضعلی
#مرادعلی
که #مرادعلی، #نوروزعلی و #فیضعلی در دوران عذراخانم (؟) به #روستای_خمیگان مهاجرت نمودند خانواده های #فیضی، #مرادی و #نوروزی امروزی ساکن در خمیگان نوادگان آنها هستند.
#ذوالفعلی :در #روستای_شوند ماند و صاحب #پنج_فرزند شد به نامهای:
#برجعلی
#بخشعلی
#شیخعلی
#عربعلی
#امید.
#برجعلی :
#نائب خان حاکم شوند گردیده و به #نائب_برجعلی معروف شد و #دو_فرزند بنام
#محمد
#اساعیل
داشت.
#محمد، صاحب #فرزندی بنام #حاج_امیرعلی شد.
#اسماعیل، صاحب #هفت_پسر و #یک_دختر شد :
#مرحوم_مرد علی ، #مرحوم_حاج_حسینعلی،
#مرحوم_حاج_بیرامعلی،
#مرحوم_رجبعلی،
#حاج_نصرت،
#ولی_الله و
#بانو_سلطنت
#بخشعلی : صاحب #دو_پسر و #دو_دختر به نام های
#مرحوم_عباسعلی
#مرحوم_نوروزعلی و
دختران بنامهای
#زبیده و
#ثریا
گردید.
سلام؛
تصویری از ساختمان خراب شده قلعه روستای خمیگان که آقا وحید پسر محمد کاظمی گرفته و فرستاده بود را در تلگرام دیدم. این عکس کلی داستانها برایم گفت. چه داستانهایی که یاد آوری آنها روحم را جلا می دهد و دلم را بشدت تنگ می کند بخصوص این که تقریبا از 50 سال قبل جاهای قابل سکونت این قلعه در دست عزیزان ما شیرولی عمو، حاج مهدی، نورعلی عمو و سودمعلی عمو بود. چقدر ناگفته ها از این عموها و زندگی هایشان در این دل من پنهان است. خدا کمک کند بتوانم بخشی از آنها را بنویسم.
مالکان اصلی روستای خمیگان در این قلعه ساکن بوده اند. مهمترین بخش کشاورزی روستا در دوره اصلاحات ارضی متعلق به صارم خان اصلانی بوده که بیشتر در اصله و همدان سکونت داشته است. اما پیش از او روستا عمدتا به محبعلی خان و نواده های او تعلق داشته که خود آنان هم از اصلانیها بوده اند. سهم صارم خان از روستای خمیگان را نوادگان محبعلی خان به وی فروخته بودند و به احتمال قوی یکی از زنان صارم هم از اصلانیهای خمیگان بوده است. در مجموع خمیگانیها از خانها خاطرات بد ندارند و از آنها راضی اند. آخرین خانی که در روستا به رحمت خدا رفت هاشم خان اصلانی بود که آدم بسیار اهل کتاب و خواندن بود.
این قلعه در ورودی باغ قلعه قرار داشت که باغی بسیار زیبا و وسیع بود. خمیگانیها اوصاف و ویژگیهای آن را خوب می دانند و همه از آن خاطرات خوبی دارند. مخصوصا درس خوانده ها که این باغ در سالهای نه چندان دور مأوای اصلی آنان برای درس خواندن بود. خرابی برج به زمانهای دور باز می گردد اما خرابی باغهای قلعه به سالهای اخیر باز می گردد که مصادف با خشک شدن آب روستا بود. البته بخشهایی از باغهای قلعه را کسانی از خمیگانیها خریده و احیا کرده اند وهنوز هم سرسبز و زیبا است. بخشهایی هم به ساختمان تبدیل شده است. قسمتهایی از ابواب جمعی قلعه سابق هم نوسازی شده و افرادی از اهالی در آنها سکنی دارند.
گفت و گو با حجت یحیوی | ||
۱۳۹۲/۱۱/۲۸ | ||
حجت یحیوی، شاعر جوان و خوش قریحهی استان، در سال 1358 در شهرستان رزن متولد شدو وی از دوران متوسطه به سرایش شعر روی آورد و در این زمینه به موفقیتهای قابل توجهی دست یافت. وی عناوین مختلفی را در کارنامه خود دارد که از آن جمله است: رييس انجمن ادبي شهيدمفتح شهرستان رزن، عضودفترشعرجوان كشور، داورجشنواره ملي شعرگلواژه هاي انتظار، برگزيده جشنواره ملي شعر كوير(ابركوه)، برگزيده جشنواره ملي يادمان عشق(همدان) و... یحیوی هم اکنون به شغل دبیری ادبیات در دبیرستانهای رزن مشغول است. انتشار مجموعهی رباعی این شاعر با عنوان«یک پیراهن جلوتر از پاییز» ما را بر آن داشت تا به گفتگویی صمیمی با او بنشینیم:
این مجموعه شامل112رباعي در سه بخش آزاد، آييني و دفاع مقدس است كه در 64صفحه و به همت ناشر تخصصي شعر، انتشارات فصل پنجم، در آذرماه 1392 به چاپ رسيده است. 96 رباعی آزاد، 14 آييني و 2 رباعی دفاع مقدس در این کتاب آورده شده است.
اكثركارهاي اين مجموعه سروده دو، سه سال اخير است اما از سالهاي دور نيز چند رباعي در آن گنجانده شده است.
اكثر قالبهاي شعري را تجربه كرده ام اما بيشتر انرژي ام صرف غزل و رباعي شده است.
از آغاز سالهاي آشنايي با شعر، قالب هاي كوتاه را دوست داشتم و هميشه ديوان شاعراني مثل خيام، باباطاهر و فايز دشتستاني سنجاق دوران نوجواني بود تا اينكه اين اواخر بعد از چاپ اولين مجموعه در قالب غزل، رباعي را جدي تر از قبل دنبال نمودم چراكه معتقدم در قالب رباعي ظرفيت هايي وجوددارد كه هنوز آنطوركه بايد شناخته نشده است و ديگر اينكه مردم مثل گذشته حوصله خواندن شعرهاي بلند را ندارند.
وضعیت شعر همدان را چگونه ارزیابی می کنید؟ در اين سالهاي اخير شعر در استان همدان رشد چشمگيري داشته است. حضور شاعران جوان در اكثرجشنواره ها و كسب رتبه، چاپ مجموعه شعرهاي موفق و... دليل اين ادعاست. چيزي كه شعر همدان را برجسته تر از ساير استان ها ميكند تنوع قالب ها و نگاه تخصصي شاعرها به قالب هاي گوناگون است. به نظر من بايد دهه نود را دهه شكوفايي شعر استان دانست اما يكي از مشكلاتي كه همچنان ادبيات استان را تهديد مي كند، نگاه سنتي متوليان و مسئولين فرهنگي به مقوله هنر به خصوص شعر است. برگزاري جشنواره هاي ادبي با كمترين كيفيت و عدم اعتماد به شاعران جوان و كارنامه دار كه شعر را بصورت جدي دنبال ميكنند و انتخاب داوران از شاعران پيشكسوتي كه كمترين شناخت را از شعر معاصر دارند و به همين خاطر اصولا شعر بعد از نيما را قبول ندارند را ميتوان از آسيب هاي جدي ادبيات استان دانست.
تشكيل دوباره خانه ادبيات استان و اعتماد به نويسنگان و شاعران جوان و آزمون پس داده، حمايت مادي و معنوي از آنها، برگزاري كارگاه هاي آموزشي درسطح استان توسط اساتيد برجسته كشوري و...
بله مجموعه غزل "دارم فسيل ميشوم" كه در سال 1383به همت انتشارات فراگاه در64صفحه با موضوعات اجتماعي، عاشقانه و آييني منتشرشده است. در حال حاضر در حال جمع آوري و گزينش مجموعه شعرهاي عاشقانه خود هستم كه به ياري خدا تا چند ماه آينده به چاپ خواهد رسيد. |
به نام خدا
مهربانان خمیگانی من سلام؛ من بار دیگر آمدم.
درنوشته های وبلاگ خمیگان دوست داشتنی یک باب از نوشته های من، منازل روستا و افراد ساکن آن در دوران کودکی ام بود. تعدادی از منازل را توضیح دادم و بقیه را نوشتم که بعدا در سر فرصت توضیح می دهم اما آن مثنوی تا به امروز به تأخیر افتاد. توصیف منازل روستا را از آشاقو محله شروع کردم و به منزل مرحوم کربلایی عباسعلی کریمی رسیدم آن را هم شرح دادم. طبیعتا در زمانی که من به یاد دارم پایین تر از منزل مرحوم سبزعلی دایی در سمت شمال که با منزل مرحوم عین الله بی چسبیده به هم بود و خود قلعه یعنی منزل مرحوم صفر کریمی در سمت جنوب دیگر منزلی وجود نداشت الا خانه باغ مرحوم هاشم خان که امروزه منزل حاج نجات جعفری است و آن را توضیح داده ام. همه منازل بعد از این حدود جدیدا بنا شده اند. این مقدمه را نوشتم چون برای ورود مجدد به بحث لازم بود.
پس الآن باید به منزل مرحوم مشهدی تقی پدر مرحوم حاج حسین آقا بپردازم که بعدها به حاج قربان میرزایی فروخته شد و ایشان هم این منزل را به مرحوم مصیب صادقی واگذار کرد. مردم مشهد تقی را به اختصار مشهد می گفتند منزل کوچکی هم که به مرحوم محمدآقا صادقی تعلق داشت ازابواب جمعی همین منزل بود و از آن جدا شد که توضیح می دهم.
کالبد فیزیکی این منزل عبارت بود از یک منزل یکی دو اتاقه کوچک در گوشه جنوبی در کنار منزل کربلایی عباسعلی (که ابتدا به مرحوم قاسم نوروزی بعد از ازدواج اختصاص داده شده بود، بعد که ایشان از روستا به همدان مهاجرت کرد مرحوم اصغر نوروزی در آن زندگی می کرد)یک دروازه بزرگ، در کنار شمالی آن و یک انبار بزرگ کاه و یونجه در ضلع شمالی که تا منزل مرحوم مشهدی لطفعلی ادامه داشت. در داخل حیاط مجددا در ضلع شمال غربی چندین اتاق بزرگ برای زندگی خانواده قرار داشت و یک اتاق بزرگ دوطبقه (بالاخانه) که اتاق میهمان بود. طویله ای بزرگ در زیر این بخش مسکونی ساختمان قرار داشت که در آن گاو و گوسفند زیادی نگهداری می کردند. داخل حیاط یک چاه پر آب با تلمبه و یک حوض آب و یک درخت بزرگ قرار داشت.
مشهد آنگونه که من اطلاع دارم دو خواهر داشته یکی مرحومه بلقیس مادر کربلایی عباسعلی و دیگری خانم مرحوم عزیزکربلایی حاجعلی مادرمشهدی علیقلی و مرحوم محمدقلی )
عروس شدن هیچیک از خواهران و دختران مرحوم مشهد را من به یاد نمی اورم. (سه دختر، خانم حاج یعقوبعلی نواری، صدیقه ننه ما خانم مرحوم حاج مهدی قاسمی، خانم مرحوم احمد مددی امیریه) اما از زمانی که به یاد دارم وی به همراه تک پسرش حاج حسین اقا در این منزل زندگی می کردند. وضع مالی خانواده مشهد در میان رعیت های روستا شاید بهترازهمه بود یا در شمار کسانی بود که از همه ثروتمند تر بودند. او سه شعیر کشاورزی داشت که درآن روزگاران ثروت هنگفتی به شمار می رفت. زمینها و باغات بسیار زیاد که هرساله درآمد قابل توجهی را نصیب این خانواده می نمود. در دورانی که من به یاد دارم خانم مشهد هم زنده بود و کمکش می کرد. حاج حسین آقا هم که آن روزها هنوز حج مشرف نشده بود خانمش مرحومه حاج امینه هم با جدیت کار می کردند و امور خانواده را اداره می نمودند. (شخصیت و ویژگیهای مرحوم حاج حسین اقا را در وبلاگ کامل شرح داده ام)همه فرزندان حاج حسین آقا در همین منزل بدنیا آمده اند همه شان بجز مصطفی از من بزرگترند. مرحوم قاسم و اصغر، اکبر، .محسن، مرحوم سلطان(مرحوم علی آقا) مصطفی. سه دختر(اسم دختر بزرگ را به یاد نمی آورم خانم حسین آقا امیریه ای پدر علی، حمیده خانم حاج اکبر میرزایی، معصومه، خانم داود قاسمی) همه این ها بزرگ شده و خاک خورده این منزل هستند. البته مرحوم حاج حسین اقا در اواخر دهه 40 از روستا کوچ کرد و به تهران رفت و منزل را به حاج قربان میرزایی فروخت اما چند سال قبل از انقلاب منزلی در محل کنونی زندگی خانواده نوروزی که آن زمان باغ بزرگی بود و آسیاب آبی روستا در ضلع شرقی آن قرار داشت بنا کرد و در اوایل دهه 50 مجددا به روستا باز گشت و در منزل جدید سکنی گزید و تا زمان سفر الی الله در همین منزل بودند و همگان اطلاع دارند.
مشهد و حاج حسین آقا زندگی مرفهی داشتند. خیلی از اولها در روستا برای آنها بود. در زمانی که از وسایل نقلیه موتوری خبری نبود و مردم از الاغ برای تردد و حمل بار استفاده می کردند آنها همواره اسبی قوی و زیبا داشتند که علاوه براستفاده خودشان در برخی موارد مثل عروسیها مورد استفاده عموم مردم هم بود. وسایل نقلیه مدرن مثل موتورو تراکتور را آنها به روستا آوردند. از خداوند برای همه رفتگان سفر آخرت از این خاندان و رفتگان سفر آخرت از کل روستا طلب رحمت و غفران می کنیم، سلامت، پیشرفت، بقا و پایداری باقیماندگان شان آرزوی ماست.
یک فرد یهودی مجوز مهاجرت از روسیه به اسراییل را کسب کرده بود.
هنگام خروج از روسیه در فرودگاه مامور پلیس وسایل اورا چک کرد. او یک مجسمه طلایی لنین را به همراه داشت. مأمور از او پرسید : این چیه؟
مرد گفت : آقا شکل سوالت اشتباهه؟بپرس این کیه.
این مجسمه لنین مرد بزرگ روسیه است که درتمام کشور عدالت ودموکراسی برقرار کرد. من هم برای بزرگداشت این شخص مجسمه اش را همیشه به همراه دارم.. مامور گمرک گفت درسته آقا .بفرمایید.
در فرودگاه اسراییل مامور گمرک هنگام تفتیش مجسمه را دید واز یهودی پرسید : این چیه؟ مرد گفت: بگو این کیه؟ گفت این مجسمه مرد منفور ودیوانه ای است که مرا مجبور کرد از روسیه برم بیرون .مجسمه اش همیشه همرامه که تف و لعنتش کنم.
مامور گمرک گفت : بله درسته آقا .بفرمایید
چند روز بعد یهودی همه فامیل را به خانه اش دعوت کرد.
پسر برادرش مجسمه را روی طاقچه دید وپرسید: این کیه؟
مرد گفت پسرم سوالت اشتباهه . بپرس این چیه؟
این ده کیلوگرم طلای ۲۴ عیاره که بدون عوارض گمرکی از روسیه به اینجا آمده است!!
«سیاست، هنری است که براساس آن بتوانی برای رسیدن به منافع خود، یک حرف را به صورتهای مختلف به مردم بیان کنی»
ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﺣﺎﺝ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﮔﺎﻫﻲ اﺯ ﻛﻮﺳﺴﺎ ﺑﺮاﻳﻢ ﺳﺨﻦ ﻣﻴﮕﻔﺖ; ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﻛﻪ ﻧﻔﺴﻬﺎﻱ ﺁﺧﺮﺵ ﺭا ﻣﻴﻜﺸﻴﺪ, "گیزلین نفس" زﻭﺭﺵ ﺑﻪ "ﻗﺮﻱ" ﻣﻲ ﭼﺮﺑﻴﺪ ، ﻛﻢ ﻛﻢ ﺳﺮﻭ ﻛﻠﻪ "ﺑﻴﺮاﻡ ﮔﻮﻟﻲ" (ﮔﻠﻲ ﺻﻮﺭﺗﻲ ﻭ ﺳﻔﻴﺪ ﺭﻧﮓ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺧﺮﻣﻦ ﻳﺮيﻫﺎﻱ اﻃﺮاﻑ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﻲ ﺭﻭﻳﻴﺪ) ﭘﻴﺪا ﻣﻲ ﺷﺪ. ﻭﻟﻲ اﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ , ﺷﻠﻮﻏﻲ ﻣﻌﺎﺑﺮ ﻣﻨﺘﻬﻲ ﺑﻪ ﺑﺎﺯاﺭﻫﺎ , ﺗﺮاﻓﻴﻚ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ و ﺗﻜﺎﻥ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻗﻴﻤﺖ ﻫﺎ , ﻧﻮﻳﺪ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﻬﺎﺭ ﺭا ﻣﻲ ﺩﻫﻨﺪ.!!! ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻫﺎﻳﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺑﺮﻕ و ﺑﺎﺩ ﺷﻬﺮﻱ ﺷﺪ!! عطر نوروز در همه جا می پیچید. تعطیلی مدرسه ها ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻋﻴﺪي اﻱ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻣﻴﮕﺮﻓﺘﻢ. فکر اینکه قرار است لباس نو بپوشیم وبه دید وباز دید برویم و عیدی بگیریم ،ما را سرمست می کرد. ﺁﻫﺎﻥ کوسسا .! ﭼﻴﺰﻱ ﻛﻪ ﺣﺎﺟﻲ ﻣﻴﮕﻔﺖ:ﻣﺮﺩﻱ ﻛﻪ ﭘﻮﺳﺘﻴﻦ ﻭاﺭاﻧﻪ ( ﻛﻮﻟﺠﻪ) ﺑﺮ ﺗﻦ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ, ﻛﻼﻩ ﭘﺮﻣﻮ ﻣﻴﮕﺬاﺷﺖ , ﺑﺮ ﺳﺮﺵ ﺷﺎﺥ ﺩاﺷﺖ, ﺑﺮﻛﻤﺮﺵ ﺯﻧﮕﻮﻟﻪ ﻣﻲ ﺑﺴﺖ و ﻫﻤﺮاﻩ ﻳﻚ ﭘﺴﺮ ﻛﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﺩﺧﺘﺮاﻧﻪ ﺑﻪ ﺗﻦ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ و ﻣﻲ ﺭﻗﺼﻴﺪ, جلو هر دروازه ای می ایستاد و اﻧﻌﺎﻡ ﻣﻴﮕﺮﻓﺖ ( اﻳﻦ ﻛﻮﺳﺴﺎ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﻋﻤﻮ ﻧﻮﺭﻭﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﻴﺮ ﺩاﺷﺘﻪ).!! ﺣﺎﺟﻲ اﺯ ﺷﺨﺸﻴﺖ ﻫﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮ اﻳﻦ ﺗﻴﺎﺗﺮ ﻛﭽﻞ و ﻛﻴﺸﻤﻴﺶ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﻢ ﻧﺎﻡ ﻣﻲ ﺑﺮد. ﺣﺎﺝ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻫﺮﻭﻗﺖ اﺯ ﻛﻮﺳﺴﺎ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺮ ﻟﺒﺶ ﻣﻲ ﻧﺸﺴﺖ ﺷﺎﻳﺪ ﺧﺎﻃﺮﻩ اﻱ ﺧﻮﺵ اﺯ ﻛﻮﺳﺴﺎ ﺩاﺷﺖ ﻛﻪ ﻟﺰﻭﻣﻲ ﺑﺮاﻱ ﮔﻔﺘﻨﺶ ﻧﺒﻮﺩ. ﺷﺎﻳﺪ!! ﺑﻪ ﮔﻮﮔﻞ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻛﻮﺳﺴﺎ ﺑﮕﺮﺩﺩ اﻣﺎ اﻳﻦ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﻫﻢ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﻴﺎﻓﺖ, اﻧﮕﺎﺭ ﻓﻘﻄ ﺣﺎﺟﻲ اﺯ ﻛﻮﺳﺴﺎ ﻣﻴﺪاﻧﺴﺘﻪ!! اﻟﺒﺘﻪ ﻧﺎﻣﻴﻚ ﺁﺫﺭﺑﺎﻳﺠﺎﻧﻲ , ﺧﻮاﻧﻨﺪﻩ ﺳﺒﻚ ﻣﻴﺤﺎﻧﺎ, ﻫﻤﺎﻥ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺁﻫﻨﮓ "ﻗﻮﻻﻕ ﺁﺳﻮﻥ ﺟﻤﺎﻋﺖ" ﺭا ﺧﻮاﻧﺪﻩ, ﺑﺮاﻱ ﻛﻮﺳﺴﺎ ﻫﻢ ﻳﮓ ﺁﻫﻨﮓ ﺩاﺭﺩ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺑﻴﺖ "ﺑﺎﻳﺮاﻡ ﮔﻮﻧﻮ ﭼﺎﻟﺪﻭ ﺩاﻝ ﺑﺎ ﺩاﻝ ﻛﻮﺳﺴﺎ/ ﻛﭽﻠﻲ ﺩﻭﻳﺪﻭ ﺳﺎﻟﺪﻭ ﻗﺎﻝ ﻣﻘﺎﻝ ﻛﻮﺳﺴﺎ" ﺁﻏﺎﺯ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ. اﻳﻨﻂﻮﺭ ﺑﺮﻣﻲ ﺁﻳﺪ ﻛﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺭ ﺁﺫﺭﺑﺎﻳﺠﺎﻥ ﻛﻮﺳﺴﺎ ﺑﺎ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﻬﺎﺭ ﺷﻬﺮ ﺭا ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﺩ و ﻧﻮﻳﺪ ﺁﻣﺪﻥ ﻋﻴﺪ ﺭا ﻣﻲ ﺩﻫﺪ. ﺣﺎﺝ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ اﺯ ﺭﺳﻮﻡ ﻭاﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻋﻴﺪ اﺯ ﺷﺎﻝ ﺳﺎﻻﻣﺎﻕ ﻧﻴﺰ ﺳﺨﻦ ﻣﻴﮕﻔﺖ; اﻳﻦ ﺭﺳﻢ ﺑﺪﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﺩاﻣﺎﺩﻫﺎ ﺷﺎﻟﻲ ﺑﻠﻨﺪ ﺭا اﺯ ﻫﻮاﻛﺶ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ, ﻫﻤﺎن ﭘﺎﺟﺎ ( ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ و اﻗﻮاﻡ) ﺁﻭﻳﺰاﻥ ﻣﻴﻜﺮﺩﻧﺪ و ﺑﺎ ﺳﺮﻓﻪ ﻳﺎ ﺿﺮﺑﻪ ﭘﺎ ﺻﺎﺣﺒﺨﺎﻧﻪ ﺭا ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﻜﺮﺩﻧﺪ و ﺻﺎﺣﺒﺨﺎﻧﻪ ﻫﺪﻳﻪ اﻱ ﮔﻮﺷﻪ ﺷﺎﻝ ﻣﻲ ﺑﺴﺖ و ﺑﺎ ﺗﻜﺎﻧﻲ ﻣﻼﻳﻢ ﺻﺎﺣﺐ ﺷﺎﻝ ﺭا اﺯ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻫﺪﻳﻪ ﺁﮔﺎﻩ ﻣﻲ ﺳﺎﺧﺖ. اﺳﺘﺎﺩ ﺷﻬﺮﻳﺎﺭ ﻣﻲ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: "ﺁﺩاﺧﻠﻮ ﻗﻴﺰ ﺑﻴﮓ ﺟﻮﺭاﺑﻮﻥ ﺗﻮﺧﻮﺭﺩﻱ ﻫﺮﻛﺲ ﺷﺎﻟﻮﻥ ﺑﻴﺮ ﭘﺎﺟﺎﺩاﻥ ﺳﻮﺧﻮﺭﺩﻱ ﺁﺥ ﻧﻪ ﮔﻮﺯل ﻗﺎﻳﺪاﺩﻭ ﺷﺎﻝ ﺳﺎﻻﻣﺎﺥ ﺑﻴﮓ ﺷﺎﻟﻮﻧﺎ ﺑﺎﻳﺮاﻣﻠﻮﻗﻮﻥ ﺑﺎﻏﻼﻣﺎﻕ ﺷﺎﻝ اﻳﺴﺘﺪﻳﻢ ﻣﻨﺪﻩ اﻭﻭﺩﻩ ﺁﻏﻼﺩﻳﻢ ﺑﻴﺮ ﺷﺎﻝ ﺁﻟﻴﺐ ﺗﺰ ﺑﻠﻴﻤﻪ ﺑﺎﻏﻼﺩﻳﻢ ﻏﻼﻡ ﮔﻴﻠﻪ ﻗﺎﭼﺪﻳﻢ ﺷﺎﻟﻲ ﺳﺎﻻﺩﻳﻢ ﻓﺎﻃﻤﺎ ﺧﺎﻻ ﻣﻨﻪ ﺟﻮﺭاﺏ ﺑﺎﻏﻼﺩﻱ ﺧﺎﻥ ﻧﻨﻤﻲ ﻳﺎﺩﻩ ﺳﺎﻟﻴﺐ ﺁﻏﻼﺩﻳﻢ" و عید می آمد.همه با هم دوست می شدند. کینه و کدورت ها شسته می شدند. بزرگتر ها به آشتی دادن کسانی می رفتند که احیانا با هم کدورتی داشتند .و بدینسان سال جدیدبا عشق و دوستی آغاز می گشت. اﻳﻦ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻛﻤﺘﺮ ﻛﺴﻲ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﻣﺪﻥ ﻋﻴﺪ اﺧﺘﻼﻑ ﻫﺎ ﺭا ﻛﻨﺎﺭ ﻣﻴﮕﺬاﺭﺩ و ﺁﺷﺘﻲ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ, ﻳﺎ ﺷﺎﻳﺪ ﻛﺪﻭﺭﺕ ﻫﺎ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻛﻤﺘﺮ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ!! ﭼﻪ ﻣﻴﺪاﻧﻢ??!!. ﭘﻴﺸﺎﭘﻴﺶ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ ﻣﺒﺎﺭﻙ
هر سال حدود 4 درصد از ورزشکاران به دلیل یک آسیب ورزشی به مراکز درمانی مراجعه میکنند. این موضوع بسیار طبیعی است، زیرا هر نوع فعالیت بدنی، حتی پیادهروی نیز اگر درست انجام نشود، در طولانیمدت به ماهیچهها و مفاصل آسیب میرساند. از سوی دیگر احتمال بروز آسیب در ماهیچه ها و تاندونها و حتی در موارد نادر، شکستگی استخوان نیز در ورزشکاران بیش از مردم عادی است. پس، چه بهتر که هنگام ورزش، احتیاطهای لازم را به عمل آورید تا احتمال بروز آسیبهای جسمی به حداقل برسد.
برای انجام تمامی فعالیتهای ورزشی ابتدا باید بدن خود را گرم کنید تا ماهیچهها نرم شوند. حرکات کششی، عملکرد ماهیچهها را بهبود میبخشد و بهترین حرکت برای پایان ورزش و آرام کردن بدن است.
وقتی ورزش را آغاز میکنید، نباید اعتماد بیش از حد به خود داشته باشید و با حرکات سنگین شروع کنید. لازم نیست همان ابتدا رکوردها را بشکنید. ورزش باید به تدریج و با بالا رفتن استقامت بدنی سنگین شود. وقتی روزهاید، ورزش نکنید.
در طول ورزش باید مرتبا آب بنوشید. آبرسانی به بدن، به جریان خون درون فیبرهای ماهیچهای کمک میکند.
نکته مهمتر اینکه همیشه از وسایل و تجهیزات مناسب بهره ببرید، مثلا کفش مناسب ورزشی بپوشید و قبل از آغاز هر ورزشی به دوره آموزشی آن بروید تا حرکات صحیح به شما آموزش داده شود. فکر نکنید ذاتا تنیسباز یا فوتبالیست به دنیا آمدهاید.
در اینجا قصد داریم شما را با برخی آسیبهای عضلانی ناشی از ورزش آشنا کنیم.
کوفتگی
کوفتگی در پی انجام حرکات ماهیچهای طولانی و شدید روی ماهیچهای که به خوبی آماده نشده، یا آبرسانی به آن کم بوده پیش میآید.
کوفتگی ماهیچه پس از ترشح بیش از حد اسیدلاکتیک در آن است. معمولا درد ناشی از کوفتگی پس از اتمام ورزش حس میشود و به شکلی نوعی هشدار است.
چند روز استراحت، یک حمام گرم، ماساژ و حرکات کششی آرام سبب رفع کوفتگی خواهد شد.
گرفتگی عضلات
گرفتگی عضلات گاهی در حین ورزش یا پس از آن عارض میشود. دلیل این آسیب نیز آماده نبودن و گرم نشدن کافی ماهیچه قبل از آغاز ورزش یا استفاده ی بیش از حد از آن است.
گرفتگی عضلات در اکثر موارد نشانه خستگی مفرط است.
گرم کردن ماهیچه و استراحت چند روزه، ماساژ و انجام حرکات کششی پس از ساکت شدن درد میتواند از جمله درمانهای اساسی باشد.
کبودی
کبودی پس از شوک مستقیم بر ماهیچه منقبض شده به وجود میآید. درد و ورم از جمله عوارض کبودی است. در حقیقت پارگی رگهای خونی سبب پخش مقداری خون در زیر پوست میشود. بر حسب میزان کبودی، دوران بهبودی از چند روز تا چند هفته متغیر است.
وقتی نقطهای از بدن کبود میشود، نباید به هیچ عنوان آن را کشید، یا ماساژ داد، یا گرم کرد.
بهترین راه حل برای برطرف کردن کبودی، گذاشتن یخ روی محل و استراحت دو تا سه روزه است. در موارد شدیدتر باید به پزشک مراجعه کرد.
کشیدگی عضلات
این آسیب به زمانی گفته میشود که ماهیچه بیش از حد کشیده شود و در نتیجه دچار التهاب گردد. بر خلاف کوفتگی، درد ناشی از کشیدگی عضلات در حین تمرین شروع میشود. یخ و استراحت کامل برای چند روز، درمان کشیدگی عضله است.
پارگی ماهیچه
وقتی ماهیچه بیش از حد توان کشیده شود، ممکن است برخی از فیبرهای آن پاره شده و فرد دچار پارگی ماهیچه شود. بهتر است در این شرایط به پزشک مراجعه کنید.
چگونه آسیب ورزشی را درمان کنیم؟
درمان آسیبهای ورزشی در سه کلمه «استراحت»، «یخ» و «کمپرس» خلاصه میشود.
استراحت به شما کمک میکند دچار آسیب جدید و خونریزی نشوید.
یخ سبب فروکش کردن التهاب میشود و درد را ساکت میکند.
کمپرس هم مانع از کبودی میشود.
یخ تنها میتواند برای 10 دقیقه رگهای خونی را سفت کند، اما بعد از این مدت، محل آسیب دیده ورم میکند. بهتر است ابتدا برای 10 دقیقه یخ را روی محل بگذارید. بعد 10 دقیقه به آن استراحت دهید و بعد مجددا برای یک تا دو ساعت این کار را تکرار کنید.
در نهایت به کمک باند کمپرس، محل را ببندید تا خون در نواحی اطراف پخش نشود.
در روزهای بعد برای جلوگیری از خونمردگی و ورم، استفاده از یخ را ادامه دهید، اما میتوانید به جای 10 دقیقه، مدت آن را 30 دقیقه کنید.
ترجمه: محمدرضا علیزاده
منبع: Journal de Montreal
تا بهحال فرصت کردهاید فکر کنید چرا کشورهای شرق آسیا در آرامش، کار و زندگی میکنند؟ هم در داخل به تفاهم رسیدهاند و هم با محیط خارجی. آنها کدام راه را انتخاب کردهاند؟ با توجه به تاریخ و حساسیتهای ملی و هویتی، عموم این کشورها در یک مسیر مطمئن، هم در حال پیشرفت هستند و هم منطقهای بهم تنیده و صلحآمیز ایجاد کردهاند. در عین حال، تنشها و اختلافات خود را دوجانبه و چندجانبه و بدور از هیاهو، مدیریت میکنند. طبق آمار شش ماه گذشته، ۳۹ بانک چینی، ژاپنی و کره جنوبی، رویهم ۳۷ تریلیون دلار سرمایه دارند. بزرگترین بانک جهان، بانک صنعتی و تجاری چین با ۳٫۶ تریلیون دلار سرمایه است. کره جنوبی با ۷ بانک و دو تریلیون دلار سرمایه در میان ۱۵ کشور برتر دنیاست. در مقابل، ۳۷ بانک آمریکا، انگلستان، فرانسه و آلمان، ۳۳ تریلیون دلار سرمایه در اختیار دارند. بزرگترین بانک در میان کشورهای خاورمیانه، بانک ملی قطر با ۱۹۰ میلیارد دلار سرمایه است. پاسخ به سئوالهای فوق این متن میتواند از زوایای مختلف ارائه شود. اما آنچه مطالعات علمی به ما میگوید از این قراراست: عموم کشورهای آسیایی، به نوعی تفاهم داخلی رسیدهاند. از شینتوها در ژاپن، هندوها در هند، کمونیستها در ویتنام و مسلمانان در مالزی و اندونزی به اندیشههای مشترکی دست یافتهاند. این اندیشههای مشترک را به صورت تسلسلی در زیر میآوریم:
۱- مبنای تمدن جدید بشری در تولید کالا و ارائه خدمات است؛
۲- تولید کالا و ارائه خدمات به نظم اجتماعی، نظم قانونی و نظم سیاست گذاری وابسته است؛
۳- مهمترین وظیفه حکومت و دولت ایجاد و حفظ این نظم است؛
۴- تولید کالا، برای یک ملت، ثروت و امکانات را به ارمغان میآورد؛
۵- در نظم داخلی، سیاستهای اقتصادی، تجاری و بانکی باید برای داخل و خارج کاملا شفاف باشند؛
۶- در نظم داخلی، رقابت برای عموم آزاد و دستگاه قضایی حامی بازار و رقابت باشد؛
۷- در مراحل اولیه، این نظم و حفظ آن الزاماً محتاج دموکراسی نیست؛
۸- این نظم اجتماعی و اقتصادی، به تدریج جامعه مدنی را تقویت میکند؛
۹- این نظم، آرامش، امنیت و در نهایت مشروعیت میآورد؛
۱۰- این نظم در شبکه مالی، تجاری، فنآوری، اقتصادی و یادگیری بینالمللی بارور شده و تکامل پیدا میکند.
نمونههای این نظم: چین، ویتنام، اندونزی، مالزی، سنگاپور، کرهجنوبی، و با مقیاسهای مختلف بقیه آسیاییها. کشورهای آسیایی، مرزها و بازارها و تجارت و یادگیری را به روی هم باز کردهاند و در نتیجه خطرهای کمتری متوجه آنهاست. این نکته را مقایسه کنید با آمار خرید اسلحه در کشورهای عربی حوزه خلیج فارس: طی ۱۱ سال گذشته، ۷۲۸ میلیارد دلار. این یعنی ۷۲۸۰۰۰ شغل دائم در اروپای غربی و آمریکای شمالی. در حالی که آسیاییها به عدالت، امنیت، استقلال ملی و مشروعیت، اقتصادی و اجتماعی نگاه کردهاند، در خاورمیانه صرفاً به فکر و عمل سیاسیتوجه شده است. روش فکرکردن و واقعی تحلیلکردن خود نعمتی است. فهمیدن دقیق و با حداقل پیشفرضِ وقایع پیرامونی، نعمتی بزرگتر. چه ارتباط جالب علمی: میان خودنمایی، نمایش، خود بزرگ بینی و اغراق از یک طرف و سیاسی بودن، همه چیز را سیاسی دیدن، راه حلها را سیاسی دانستن و سیاست زده بودن از طرف دیگر. هر دو نیاز به اغراق، خود بزرگ بینی، نمایش و تئاتر دارند. شرط دوم دقیق تحلیل کردن و روشن بینی، دوری جستن از عصبانیت در تحلیل است. تبریزیها اصطلاح خوبی دارند: میگویند بگذارید مدتی بگذرد، موضوع را خوب بفهمیم و درک کنیم و بعد قضاوت کنیم. تابحال دیدهاید که خانم مرکل، با عصبانیت سخنرانی کند؟ خشم معرف فقدان اعتماد بهنفس، استیصال، به ستوه آمدگی و ناراحتیهای انباشته شده است. سخنرانان خاورمیانهای چه در مجامع بینالمللی و چه در کشور خودشان عموماً با عصبانیت، سخنرانی میکنند، ضمن اینکه ۷۴ درصد خشونت در جهان در این منطقه است. خُروشچُف تا آنجا پیش رفت که در حین سخنرانی، کفش خود را بر تریبون مجمع عمومی سازمان ملل میکوبید. در مقایسه، امروز آرامش وزرا و مقامات چینی، سنگاپوری، ویتنامی و اندونزیایی را تماشا کنید. این کشورها چون توانا هستند، آرامش دارند و نیازی نیست عصبانی شوند. برای این نویسنده طی سالها چهار بار اتفاق افتاده که با فردی گفتوگویی داشتم و بعدها متوجه شدم آن فرد در شیمی، فیزیک یا اقتصاد جایزه نوبل برده است. این در حالی بود که طی چندین ساعت گفتوگو، این افراد هیچ اشارهای یا اَدایی که مخاطب را متوجه نوبل کند از خود بروز ندادند. توانایی، آرامش و اعتماد بهنفس میآورد. فرد یا کشوری که توانایی دارد نه عصبانی میشود و نه خیلی تبلیغ میکند مثل اتوموبیل مرسدس بنز است. نمایش و اغراق ناشی از ضعف است.
آسیاییها و حتی ویتنامیها سریع متوجه شدند باید توانمندیهای اقتصادی، تولیدی، تجاری و مدنی خود را غنی کنند تا دیگران فرصت تعدّی به سرزمین آنها را نداشته باشند. افقهای خود را واقعی تعریف کردند، مزیت نسبی خود را دقیق مشخص کردند و از همه مهم تر و تعیین کننده تر: بین خود به تفاهم رسیدند. تفاهم در داخل به مراتب کلیدیتر و شاید مقدمهای بر تفاهم با بیرون است. چینیها رفتند از اقصی نقاط جهان، هنرمندان، دانشمندان و کارآفرینان چینی را به چین آوردند تا برای قدرت ملی از آنها بهرهمند شوند. اگر چینیها، مبنا را تقسیم بندیهای سیاسی میگذاشتند، نمیتوانستند چنین اقدامی کنند. اگر شاقول تفاهم را سیاست، مواضع سیاسی و مرزبندیهای سیاسی قرار میدادند، نمیتوانستند اقتصاد دوم جهان شوند و با ثروتی که تولید کردهاند، ۱۲ ناو هواپیمابر در دست ساخت داشته باشند. تاریخ نشان میدهد تفاهم داخلی پیرامون ایسمهای سیاسی جواب نمیدهد. اگر نروژیها مبنای تفاهم درونی خود را سیاست مقرر میکردند نمیتوانستند با ۵ میلیون جمعیت به تولید ناخالص داخلی ۳۴۵ میلیارد دلاری برسند. چون کشور نروژ ثروتمند است و سیاستهای توزیعی دقیقی دارد و اقتصاد شفافی را ایجاد کرده، شهروندان آن به زندگی امیدوار، راستگو، فعال و با آرامش هستند و در عین حال از تفاهم اجتماعی، جامعه مدنی، گردش قدرت و امنیت ملی برخوردارند. صحیح است که تولید ثروت هدف انسانیت نیست، اما بدون امکانات و درآمد و ثروت و توزیع آن، جامعه سعادتمند، اخلاقی و قانونمند نمیتوان ایجاد کرد. نه دولت نروژ و نه مردم نروژ در پی تغییرات ژئوپولیتیک در اروپا یا تغییر نظام بینالملل نیستند. در حدّ خود، افق گذاری کردهاند و در تمامی ابعاد کمی و کیفی توسعه یافتگی، جزء پنج کشور اول جهان هستند. باید فکر کرد که مبنای تفاهم داخلی چیست؟ تصور کنید اگر شخصی بشنود ۲۰ نوع بیماری دارد، واکنش طبیعی او این خواهد بود: احتمالاً ۱۹ مورد علائم بیماری هستند و یک مورد بیماری کلیدی وجود دارد. نمیشود در هرم علت و معلولی مسایل یک جامعه به ۲۵۰ علت اشاره کرد. عوامل را باید به صورت درختی بررسی کرد. ریشه در کجاست؟ وقت و انرژی تلف میشود اگر سطح تحلیل و علت یابی را در شاخههای بالا و میانی درخت قرار دهیم. حکمرانی کارآمد بر سیستمسازی و ساختارسازی بنا شده است. سیستم سازی محتاج تفاهم داخلی و یا قرارداد اجتماعی است. بنیان این تفاهم میتواند سازوکارهای تولید ثروت ملی باشد تا در نهایت اخلاق، قانون، سعادتمندی عمومی نیز به تعادل می رسند. اما اگر مبنای ارتباط در داخل و خارج سیاست باشد، اختلاف، نزاع، درگیری، جنگ و تقابل ایجاد میکند. حتی ریشه اصلی پوپولیسم، بی توجهی به اقتصاد و توزیع ناعادلانه امکانات در یک کشور است. این در حالی است که پوپولیسم در آسیا رو به کاهش و در خاورمیانه رو به افزایش است. آشفتگی در تحلیل، آشفتگی در سیاستگذاریها و مدیریت سعی و خطایی بهدنبال میآورد. آسیاییها با تفاهم و آرامش و درک حدّ و منزلت خود به گونهای عمل کردهاند که شهروندانشان از حالت غنچه به گل میرسند و شکوفا میشوند. در خاورمیانه، شهروندان فرصت گُل شدن را پیدا نمیکنند و عموماً در حالت غنچه، پژمرده میشوند. بدون سیستم نمیتوان شکفت و گُل شد.
تاریخ روزی را به یاد ندارد که ملت ایران چه به صورت انفرادی و چه به صورت اجتماعی از این فکر فارغ بوده باشد که چگونه می تواند آینده فرزندانش را با رفاه، آسایش و آرامش همراه سازد، کشور را به تعادل، توازن، عدالت، برابری، توسعه، رشد و پیشرفت برساند. البته ایرانیها در این زمینه توفیق زیادی نداشته اند و به همین دلیل است که امروزه به اینجا رسیده ایم. اما این سئوال بسیار مهم و اساسی همواره پیش روی ما قرار دارد که چه باید کرد؟ چرا تدابیر ملت ایران در گذشته نتوانسته این هدف را برای آنان برآورده سازد؟ اشکالات کجا بوده است؟
نتیجه عملی یافتن پاسخ به این سئوالات و قیام جدی برای جامه عمل پوشاندن به این پاسخ همان دستیابی به گمشده ملی تاریخی ایرانیان یعنی توسعه و پیشرفت است. البته این امر به همان دلیل که تلاشهای عظیم و زحمات بسیار در گذشته به نتیجه مورد نظر منتج نشده سهل و ساده نیست لیکن ملت ایران اوضاع هرچه که هست و باشد، به حکم تاریخ، طبیعت، جغرافیا و بویژه انسانیت ناگزیراست به آن بیاندیشد.
اخیرا آقای علم الهدی امام جمعه مشهد گفته اند" هرکسی با هر آرمی، هر جریانی به هر شکلی و هر نماد سیاسی که بخواهد در مقابل منویات، خط حرکتی و رهنمودهای حجت امام زمان (علیهالسلام) قرار گیرد، ازنظر ما جریانی است مساوی با کفر و ما با آن میجنگیم." (1)این سخن یاد آوری نکاتی را ضروری میسازد.
۱) در روایات متواتر ملا ک اسلام وکفر شهادتین دانسته شده است حسب نظر مراجع تقلید نیز ملاک اسلام وکفر همین امر می باشد لذا اینکه ملاک اسلام و کفر را مقابله وعدم تقابل با رهبری بدانیم علاوه بر آنکه ازایشان مطالبه دلیل می شود، موجب انزوای اهل ایمان می گردد چرا که مثلا وقتی رهبری اصرار می کنند بر شرکت تمامی احاد مردم درانتخابات ومثلا پنجاه درصد حایزین شرایط درتهران شرکت نمی کنند آیا جناب علم الهدی حاضرند حکم به کفر وارتداد پنجاه درصد تهرانی ها بدهند آیا با این حال در تهران امنیتی برای دستگاه های حکومت اسلام باقی می ماند ؟
۲) مخالفت باخود خدا موجب معصیت است نه کفر،لذا تبدیل کردن ملاک ایمان وکفر به همراهی با حاکمیت وعدم همراهی با آن در زمانه ای که بخاطر عوامل متعددی بخشی از مردم دل خوشی از حاکمان ندارند به معنی خارج نمودن طیفی ازمردم از دین است این امرعلاوه بر ناسازگاری باسیره قطعی پیامبر رحمت که حتی ابوسفیان را درزمره مسلمین پذیرفت وتکریم نمود باسیره وعمل امام راحل هم ناسازگار است که بارها خود راخادم همین مردم میدانست وشهادت میداد مردم ما از مردم عهد رسول خدا به مراتب بهتر ومومن ترند. رهبر انقلاب نیز در تکریم مردم اعم از مخالف وموافق چیزی کم نمی گذارند.
تحقیر وتوهین به مردم سیره فرعون است که قران می فرماید واستخف قومه فاطاعوه وکانوا قوما فاسقین فرعون برای مطیع کردن مردم, آنها را تحقیر واستخفاف نمود پس قوم اش از در اطاعت درامدند واین از فسق قوم فرعون بود.
۳) درزمانه ای که رهبری ومجموعه حاکمیت مکررا تکفیر را رد و این مرام را خارج ازاسلام می دانند چگونه است که آقای علم الهدی در پایتخت مذهبی مملکت دست به تکفیر بخشی از مردم کوچه وبازار که به هردلیل دلخوشی از حاکمان ندارند می زند (که در بسیاری موارد ناشی از بد عمل کردن حاکمان خصوصا روحانیت است) مردم چگونه بین دعوت به جذب حداکثری که رهبری عنوان میکند وتکفیر شما جمع کنند ؟
۴) تکفیر شما چه بسا عده ای مومن ساده دل را وظیفه مند به برخورد فیزیکی با جماعت مرتد به زعم شما بکند. مگر در همین مملکت قتلهای زنجیره ای دگراندیشان اتفاق نیفتاد؟ اگراینجا قوه قضاییه به وظیفه قانونی پیش گیری از جرم عمل نکند،و اگر بر اثر این تفکر خونی از کسی بریزد، آن دنیا چه پاسخی می دهید؟
۵) شورای سیاست گذاری ائمه جمعه که وظیفه نظارت بر امامان جمعه را دارد چه می کند؟ دامن زدن به اختلافات وکشاندن آن به مرز تکفیر کجایش با وظیفه امامت جمعه سازگار است؟ اقای علم الهدی تا کجا می خواهد در دامن زدن به اختلافات امت پیش رود؟
۶) بدانیم اگر پیامبر اسلام با صبر وتحمل وگذشت وتغافل وبزرگواری دسته دسته مردم را به دین وارد ساخت (یدخلون فی دین الله افواجا) با تنگ نظری ودرشت گویی وپرخاش موجبات خروج دسته دسته مردم به ویژه جوانان از دین فراهم میشود .
کلام خود را با سخنان ابراهیم علیه السلام در مورد مخالفان خود وکسانی که ایمان نیاوردند پایان می برم.
"فمن تبعنی فانه منی ومن عصانی فانک غفور رحیم"ابراهیم۳۶
"هرکس از من تبعیت کرد پس از پیروان من وبامن است وهرکس نپذیرفت ومخالفت کرد پس تو ای خدا بسیار بخشنده ومهربان واهل شفقت هستی"
(1) سخنرانی آقای علمالهدی در دیدار با مردم تربتحیدریه بر گرفته شده ازسایت alamolhoda.com
(2)حجتالاسلام محمدحسن حائری شیرازی / 11 دیماه 95
تاریخ انتشار : شنبه ۱۱ دی ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۵۳
رونق ترین ایام هیئت و عزاداری در خمیگان سالهای 1346 به بعد است. این سالها دورانی است که سال 1342 و قیام امام خمینی ره سرکوب شده و ایشان دستگیر و تبعید شده است. سایر گروههای مبارز هم زیرزمینی شده و مبارزه آشکار با شاه را موقتا کنار گذاشته اند. اما جوانهای آن روز روستا هرچند که سواد و اطلاعات زیادی نداشتند اما از جریان امور کشور مطلع بودند. بنابراین به شدت انقلابی و مذهبی شده بودند. آنها مسجد قدیم را تخریب کردند و از نو ساختند و هیئت محبان الحسین را راه اندازی کردند. پولدار نبودند اما تلاش و کوشش زیادی کردند و با پیشگامی مرحومان آمیرزا ابوطالب امینی و حاج قنبر اصحابی بطوری که ساخت مسجد قبلی روستا را با همت تمام به پیش بردند. از جمله این جوانها حاج نجات جعفری، حاج محرم جعفری، حاج اکبر صفری، مرحوم سلطان آقا جعفری، مرحوم سلطانعلی صفری و مرحوم حاج سلیمان بودند. حاج سلیمان در ساخت آن مسجد فعالیت بسیاری داشت و با معیارهای آن زمان پولهای زیادی هم هزینه نمود. او در ساخت مسجد کنونی هم با این که وضع مالی چندان خوبی نداشت در کنار حاج احمد آقا شاهنجرینی فعالیت زیادی داشت.
حاج سلیمان عاشق امام حسین (ع) بود. او را گاهی ابوذر می خواندند. آنچنان دست و دل باز و گشاده دست بود که گاه اطرافیان رفتار او را زیاده روانه تعبیر می کردند و او را نصیحت مینمودند که چرا شما اینگونه هستی. سخاوت بی پایان از ویژگیهای او بود. اگر دنیا را میبخشید در چشمش هیچ بود.
از همان سالهایی که عرض کردم تا پایان عمرش در بنای بساط عزاداری امام حسین (ع) عاشقانه زحمت می کشید و از هزینه مال و وقت و تحمل زحمات هیچ دریغی نداشت. بخوبی بیاد دارم که در آن سالها خیلی از مردم بعد از پایان مجلس در مسجد می ماندند و از هردری سخن می گفتند و حاج سلیمان آنچه در منزل داشت از نان و پنیر و ماست و انگور و ....را می آورد و سخاوتمندانه زیر دست مسجدیها می ریخت و می خوردند، او هم لذت می برد. وی در آن ایام در کارهای عمومی هر چه بود یک شریک جدی به حساب می آمد.
آخرین و بزرگترین کاری که او برای روستا انجام داد و تحسین همگان را برانگیخت واگذاری چیزی حدود 800 متر زمین از منزل شخصی اش برای کشیدن جاده آسفالت و برقراری ارتباط میان غرب و شرق روستا بود. چه کار زیبا و خدا پسندانه ای که فقط از حاج سلیمان با آ ن دست و دل گشوده اش برمیآید. خدایش غریق دریای رحمتش گرداند و شفاعت مولایش امام حسین (ع)را در حقش بپذیرد.
در کنار رژیم غاصب صهیونیستی تعدادی از دولتهای عربی بویژه عربستان نیز از برجام بشدت ناراحتند چرا؟ در این نوشته با اعضای محترم این گروه بخشی از دلایل این غصه ناک شدن را ملاحظه می کنیم.
در سال 1384، تولید نفت ایران 4.2 میلیون بشکه در روز بود. از این میزان، 2.5 میلیون بشکه صادر می شد و پولش به کشور بر می گشت.
این رقم با روی کار آمدن دولت احمدی نژاد، و مواضع سیاست خارجی وی روند نزولی به خود گرفت. در حالی که رقبای ایران مدام بر میزان تولید و سهم شان در بازار می افزودند و ثروت ملی شان را زیاد می کردند، تولید نفت ایران در پایان این دولت، به رقم 2.5 میلیون بشکه کاهش یافت و صادرات نیز به رقم 800 هزار بشکه رسید.
این روند، به سمت صفر شدن صادرات می رفت که با روی کار آمدن دولت روحانی و سپس شکل گیری برجام، روند رو به عادی شدن گذاشت و ایران به مدار تولید و صادرات بازگشت.
جهان در هر بازه زمانی، میزان مشخصی نیاز نفتی دارد و اگر هر تولید کننده نفت به هر دلیلی کنار برود، جایش را بقیه رقبا پر خواهند کرد.
در دوران تحریم، عربستان با خوشحالی از حال و روزی که ایران بدان گرفتار شده بود، با مشتریان نفت ایران مذاکره می کرد و آنها را به سمت خود می کشاند. عربستان با در آن مقطع توانست حدود یک میلیون بشکه از سهم ایران در بازار را بگیرد. بر آورد می شود سالانه بیش از 25 میلیارد دلار از این محل، نصیب سعودی ها می شده است.
سر عراق نیز از تحریم ایران بی کلاه نماند. تحریم های ایران، همزمان با نوسازی صنایع نفت عراق بود و این، فرصتی تاریخی برای عراق بود تا بتواند با خروج ایران از بازار، رونقی به درآمدهای نفتی اش بدهد. علاوه بر عراق، سه کشور کویت، امارات متحده عربی و لیبی نیز هر کدام توانستند سهمی از بازار نفت ایران را -که تبدیل به گوشت قربانی شده بود- برگیرند و از این که ایران تحت تحریم بود، خوشحال باشند.
آنها البته امیدوار بودند تحریم ها و روند کاهش صادرات نفت ایران همچنان ادامه یابد تا بتوانند 800 هزار بشکه باقی مانده را نیز تصاحب کنند.
اگر تحریم ها ادامه می یافت، کل بازار ایران بین این چند کشور تقسیم می شد و به پول امروز - که قیمت نفت پایین است - سالانه 45 میلیارد به این چند کشور عربی می رسید. اما برجام ورق را برگرداند و این مبلغ نه تنها سهم کشورهای عربی نشد بلکه به بودجه ایران برگشت.
این راز اقتصادی عصبانیت کشورهای عربی و مشخصاً عربستان از برجام است و به همین دلیل، تلاش های آنان همسو با دلواپسان داخلی برای شکست برجام، همچنان ادامه دارد. برجام به رؤیاهای آنان آتش زده است.
در کنار رژیم غاصب صهیونیستی تعدادی از دولتهای عربی بویژه عربستان نیز از برجام بشدت ناراحتند چرا؟ در این نوشته با اعضای محترم این گروه بخشی از دلایل این غصه ناک شدن را ملاحظه می کنیم.
در سال 1384، تولید نفت ایران 4.2 میلیون بشکه در روز بود. از این میزان، 2.5 میلیون بشکه صادر می شد و پولش به کشور بر می گشت.
این رقم با روی کار آمدن دولت احمدی نژاد، و مواضع سیاست خارجی وی روند نزولی به خود گرفت. در حالی که رقبای ایران مدام بر میزان تولید و سهم شان در بازار می افزودند و ثروت ملی شان را زیاد می کردند، تولید نفت ایران در پایان این دولت، به رقم 2.5 میلیون بشکه کاهش یافت و صادرات نیز به رقم 800 هزار بشکه رسید.
این روند، به سمت صفر شدن صادرات می رفت که با روی کار آمدن دولت روحانی و سپس شکل گیری برجام، روند رو به عادی شدن گذاشت و ایران به مدار تولید و صادرات بازگشت.
جهان در هر بازه زمانی، میزان مشخصی نیاز نفتی دارد و اگر هر تولید کننده نفت به هر دلیلی کنار برود، جایش را بقیه رقبا پر خواهند کرد.
در دوران تحریم، عربستان با خوشحالی از حال و روزی که ایران بدان گرفتار شده بود، با مشتریان نفت ایران مذاکره می کرد و آنها را به سمت خود می کشاند. عربستان با در آن مقطع توانست حدود یک میلیون بشکه از سهم ایران در بازار را بگیرد. بر آورد می شود سالانه بیش از 25 میلیارد دلار از این محل، نصیب سعودی ها می شده است.
سر عراق نیز از تحریم ایران بی کلاه نماند. تحریم های ایران، همزمان با نوسازی صنایع نفت عراق بود و این، فرصتی تاریخی برای عراق بود تا بتواند با خروج ایران از بازار، رونقی به درآمدهای نفتی اش بدهد. علاوه بر عراق، سه کشور کویت، امارات متحده عربی و لیبی نیز هر کدام توانستند سهمی از بازار نفت ایران را -که تبدیل به گوشت قربانی شده بود- برگیرند و از این که ایران تحت تحریم بود، خوشحال باشند.
آنها البته امیدوار بودند تحریم ها و روند کاهش صادرات نفت ایران همچنان ادامه یابد تا بتوانند 800 هزار بشکه باقی مانده را نیز تصاحب کنند.
اگر تحریم ها ادامه می یافت، کل بازار ایران بین این چند کشور تقسیم می شد و به پول امروز - که قیمت نفت پایین است - سالانه 45 میلیارد به این چند کشور عربی می رسید. اما برجام ورق را برگرداند و این مبلغ نه تنها سهم کشورهای عربی نشد بلکه به بودجه ایران برگشت.
این راز اقتصادی عصبانیت کشورهای عربی و مشخصاً عربستان از برجام است و به همین دلیل، تلاش های آنان همسو با دلواپسان داخلی برای شکست برجام، همچنان ادامه دارد. برجام به رؤیاهای آنان آتش زده است.
آسیبها و آفات انتخابات
برخی آفات و آسیبها که در کشورهای دیگر در جریان انتخابات جاری است در روند تاریخی انتخابات دامن جمهوری اسلامی ایران را هم گرفته است که باید به اصلاح آنها همت گماریم. از جمله این که در بعضی حوزه ها می توان مسئله تقدم منافع فردی بر منافع عموم را هم در برخی کاندیداها و هم در برخی رأی دهندگان و هواداران ملاحظه نمود؛ در برخی حوزه ها عوامل غیرانتخاباتی به صورت جدی در انتخابات مداخله می کنند و عادلانه بودن آن را زیر سئوال می برند، همچنین جای تأسف است که بگوییم گاهی صرف پول بیشتر در اشکال مختلف بر روند رأی آوری تأثیر گذار شده است. از این مسائل می توان به وفور پیدا کرد. آگاهی مردم می تواند در این زمینه بسیار تعیین کننده باشد.
البته اینها روندها در بعضی از کشورها عادی است ولی در نظام جمهوری اسلامی ایران که حاصل زحمات طولانی صالحان و صدیقان از جمله بزرگانی چون حضرت امام خمینی (ره ) و خون هزاران شهید و جانباز است این امور قبیح و ناپسند است وهمه وظیفه داریم که مانع رواج آنها گردیم.
دوم: اهمیت انتخابات
انتخابات از جمله با اهمیت ترین مستلزمات حکومتهای مردم سالار است. این پدیده در دوران معاصر به سکه رایج حکومت و سیاست تبدیل گردیده بگونه ای که میتوانیم بگوییم بدون انتخابات، مردم سالاری در هر شکل آن بی معنی خواهد بود.انتخابات یکی از متداول ترین شیوه های گزینش افراد در غالب مناصب و مقام های اجتماعی- سیاسی مهم بشمار میرود. حکومتها اغلب مشروعیت خود در منظر افکار عمومی را مدیون انتخابات میدانند.
مقبول و منطقی بودن و فراگیری انتخابات سبب گشته تا انواع حکومت ها، بقای خود را در برگزاری انتخابات ولو به شکل نمادین و فرمایشی آن جستجو کنند و به دلخواه یا از روی اکراه به آن تن دهند.
در نطام جمهوری اسلامی ایران هم که یکی از الگوهای مردم سالاری است از آغازین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان بستر اصلی نظام واگذاری مسئولیتهای اصلی به اشخاص از طریق رأی و انتخابات پذیرفته شده و به اجرا درآمده است. بطوری که در منطقه خاورمیانه کشوری انتخابات محور مثل ایران نداریم. در ایران متصدیان مهمترین نهادهای کشور از جمله رهبری نظام، رئیس جمهور، نمایندگان مجلس خبرگان، نمایندگان مجلس شورای اسلامی، اعضای شوراهای اسلامی شهر و روستا، اعضای حقوقدان شورای نگهبان، اعضای شوراهای صنفی و....از طریق انتخابات برگزیده میشوند. به این ترتیب است که درنظامی مثل جمهوری اسلامی بخش بسیار عمدهای از مناصب حکومتی و حاکمیتی از طریق انتخابات برگزیده میشوند، لذا است که در ایران خصوص اهمیت اصل انتخابات جای هیچ تردیدی باقی نمیماند.
دوم: اهمیت انتخابات
انتخابات از جمله با اهمیت ترین مستلزمات حکومتهای مردم سالار است. این پدیده در دوران معاصر به سکه رایج حکومت و سیاست تبدیل گردیده بگونه ای که میتوانیم بگوییم بدون انتخابات، مردم سالاری در هر شکل آن بی معنی خواهد بود.انتخابات یکی از متداول ترین شیوه های گزینش افراد در غالب مناصب و مقام های اجتماعی- سیاسی مهم بشمار میرود. حکومتها اغلب مشروعیت خود در منظر افکار عمومی را مدیون انتخابات میدانند.
مقبول و منطقی بودن و فراگیری انتخابات سبب گشته تا انواع حکومت ها، بقای خود را در برگزاری انتخابات ولو به شکل نمادین و فرمایشی آن جستجو کنند و به دلخواه یا از روی اکراه به آن تن دهند.
در نطام جمهوری اسلامی ایران هم که یکی از الگوهای مردم سالاری است از آغازین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان بستر اصلی نظام واگذاری مسئولیتهای اصلی به اشخاص از طریق رأی و انتخابات پذیرفته شده و به اجرا درآمده است. بطوری که در منطقه خاورمیانه کشوری انتخابات محور مثل ایران نداریم. در ایران متصدیان مهمترین نهادهای کشور از جمله رهبری نظام، رئیس جمهور، نمایندگان مجلس خبرگان، نمایندگان مجلس شورای اسلامی، اعضای شوراهای اسلامی شهر و روستا، اعضای حقوقدان شورای نگهبان، اعضای شوراهای صنفی و....از طریق انتخابات برگزیده میشوند. به این ترتیب است که درنظامی مثل جمهوری اسلامی بخش بسیار عمدهای از مناصب حکومتی و حاکمیتی از طریق انتخابات برگزیده میشوند، لذا است که در ایران خصوص اهمیت اصل انتخابات جای هیچ تردیدی باقی نمیماند.
من در روزهای گذشته نزدیک شدن تدریجی یک اتفاق بسیار مهم در زندگی سیاسی و اجتماعی کشور یعنی انتخابات مجلس خبرگان و شورای اسلامی را خبر دادم. حال به نظرم وقت آن است که در پیرامون مباحث نظری انتخابات از جمله مفهوم، مبانی، اهمیت، تاریخ، تاریخ انتخابات در ایران، کارویژه های انتخابات و ....سخن به میان آوریم. حال به یاری خدا گام در این راه میگذاریم تا چه قبول افتد و چه درنظر آید.
اول: مفهوم انتخابات
آنچه غالبا از واژه انتخابات به ذهن متبادر میشود، چهره برپایی تشریفاتی است که در آن، افرادی مطابق قانون و مقررات کشور خود را برای کسب مسئولیت هایی خاص داوطلب نموده و سعی میکنند تا نظر مخاطبین را به شیوه هایی مشروع نسبت به توانمندی های خود جلب کنند و بدین طریق آرای لازم را جهت تصدی امور اجتماعی و سیاسی کسب نمایند. در چنین مراسمی، افراد از آزادی کامل برای رأی دادن و داوطلب شدن برخوردارند. اما با کمی کنکاش در نمونه های واقعی انتخابات واضح میگردد که برگزاری چنین انتخاباتی جز در جوامع کوچک و آن هم با اغماض غیر قابل اجراست. چرا که اگر هیچ معیاری برای داوطلب شدن و هیچ نظارتی بر چگونگی جلب آرا موجود نباشد، برگزاری انتخابات در سطحی چند ملیونی یا حتی چند هزاری نیز به دور از سلامت یا حداقل به دور از انضباط خواهد بود. کما اینکه همواره شاهد بوده ایم پیش شرط ها و مقرراتی در برگزاری انتخابات حاکم شده است. امروزه مدعی ترین دموکراسی های دنیا نیز خود را از این قاعده مستثنی نکرده اند. قوانين بسياري از كشورهای نشان ميدهد كه در ساختار انتخاباتي براي برگزاري انتخابات سالم راهكارهاي متعددی منظور شده است. با وجود چنین الزاماتی در برگزاری انتخابات باید یادآور شد که هیچ قانون و هیچ نظارتی نباید بر اصل آزادی انتخابات خدشه وارد سازد. چرا که اگر عنصر آزادی را از انتخابات بگیریم، دیگر موضوعیتی برای انتخابات نمیماند. انتخابات وسیله انتخاب است و انتخابات هنگامی معنا دار است که گزینه های مختلفی برای انتخاب موجود باشد و الا انتخاب یک نفر از میان یک نفر همانند ریاست جمهوری دوره صدام در عراق یا انتخاب یک جریان فکری از میان یک جریان فکری به همان اندازه بی معناست که انتخابات بدون آزادی بی معناست. از این حیث انتخابات در صورتی سالم است که دارای قوانین و مقرراتی منطقی باشد و در صورتی معنا دار است که در بستری آزاد برگزار شود. این دو اصل (آزادی ـ مقررات ) حدود انتخابات اند که اولی تحقق هدف انتخابات و دومی مشروعیت انتخابات را تضمین میکند.
اجازه بدهید از واقعه بسیار مهمی که در آینده نزدیک در کشور اتفاق خواهد افتاد پرده برداریم. مردم شریف ایران و مردم شریف رزن، این واقعه مهم عملیاتی است که در روزهای پایانی سال رخ می دهد و به انتخاب نمایندگان دو مجلس بسیار با اهمیت ایران اسلامی یعنی خبرگان رهبری و شورای اسلامی منجر خواهد شد.
انتخابات گامهایش را آرام آرام بر میچیند و دامن کشان به سوی ما می آید. دیری نخواهد پایید که ماهها، هفته ها و روزها به سر میآیند و هفتم اسفند ماه 1394 فرا میرسد و همه مردم ایران از جمله مردم شهرستان رزن را به عنوان رأی دهنده یا انتخاب شونده در عرصه انتخابات حاضر میسازد. اهمیت این مجالس و نقش آنها در تعیین سرنوشت کشور بر کسی پوشیده نیست. آنچه باید در اینجا عرض کنیم یادآوری و تأکیدی مجدد بر این اهمیت است.
همین اندازه عرض کنیم که تنظیم روابط سیاسی( داخلی و خارجی) ، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی نظامی، همه و همه از طریق قوانینی انجام می شود که در مجلس شورای اسلامی به تصویب می رسد. به این ترتیب ما خواه ناخواه در همه عرصه ها نیاز به مطالعات و قوانینی داریم که زندگی مان را به بهترین نحو تنظیم نماید و منافع ملی، منطقه ای و محلی مان را به حد اکثر تضمین و برآورده سازد. این نوع قوانین و مقررات حاصل مجلسی مرکب از انسانهایی شایسته و با کفایت، با ظرفیت، توانمند، عالم، فهیم، دارای تجربیات و سوابق مدیریتی موفق، کاردان، مردمدار، متین و پایبند به اصول و ارزشهای اسلامی و ملی، مصلحت اندیش و به دور از افراط و تفریط خواهد بود.
بنابراین بر مردم سراسر ایران است که در جریان این واقعه مهم به دو اقدام مبادرت ورزند:
1- این که خدای ناکرده بی تفاوت نباشند و حق رأی خود را بین خود و خدایشان برای بهبود وضع کشور بکار گیرند. یعنی این که حتما در انتخابات حضوری فعال داشته باشند و در این فرآیندکه برای یک دوره 8 و 4 ساله سرنوشت کشور را در اختیار عده ای قرار میدهد مشارکتی مؤثربنمایند.
2- باز بین خود و خدایشان آینده نگران، بی طرفانه، بلند نظرانه، بدون چشمداشت، بدون لحاظ هرنوع تعصب تلاش نمایند تا بهترین را از میان افراد کاندیدا برای نمایندگی در هر دو مجلس برگزینند. یعنی باید بدانیم که اوضاع کشور ما خوب یا بد با این انتخابها رقم میخورد. بدون تردید وضعیت فعلی کشور و منطقه ما حاصل انتخابهای ما در گذشته است و آینده ما با انتخابهای پیش رو تعیین می گردد. لذا است که باید اولا در پای صندوقهای رأی حضور پیدا کنیم و ثانیا تلاش کنیم تا بهترین نماینده را با توجه به معیارهای بالا برگزینیم.
در چنین حالتی هم اجر معنوی کسب می کنیم و هم در بهبود وضع کشور و منطقه خود سهم خواهیم داشت. با یاری خداوند اینگونه خواهد شد.