✍️ دکتر مظفری
سالها پیش در حین تحقیقات محلی تاریخی دیار درگزین در روستای سراوک با پیر مردی برخورد کردم که قادر بود به زبان انگلیسی سخن بگوید و این بهانه و کلیدی شد جهت باز کردن باب سخن با او. او گفت: در جنگ جهانی دوم، سربازان آمریکایی در بالای روستای سراوک اردوگاه ساختند و چاه کندند و جهت تهیه مایحتاج یومیه به سراوک می آمدند. من را که آن موقع نوجوان زرنگی بودم به عنوان همراه خرید انتخاب کردند و من اقلام مورد نیاز آنها را تهیه کرده و می بردم و در اردوگاه به آنها تحویل می دادم و در کنار آنها کار میکردم. زبان انگلیسی را از آنها آموختم ،آنها بسیار درست کار و چشم پاک بودند. وقتی در تابستان برای آنها هندوانه می بردم به ازای هر کیلوی آن یک کیلو شکلات خوشمزه می دادند. در آن ایام در کوههای اطراف سراوک گراز زیاد بود و به مزارع و بساتین و صیفی جات مردم آسیب میزد، اهالی جمع شدند و به مستر جونز که با من جهت خرید به روستا می آمد و من در واقع دیلماج او بودم گفتند که با تفنگهای خود گرارزها را بزنند تا به مردم زیان نرسانند. آنها گرازها را زدند و شر آنها را از سر مردم کم کردند ....
مش حسن که روحش شاد و الآن از این دنیا رفته است یک خاطره جالب تعریف کرد. او گفت : من گاو زردی داشتم که مستر جونز از آن خوشش می آمد و خریدارش شد. به او گفتم قیمت گاو 200 تومنه فردا بیا ببر. 200 تومان در 80 سال پیش مبلغ خیلی بزرگی بود. وقتی مستر جونز گاو را برده بود و کشته بودند با کمال تعجب دیده بود که شکم گاو را پر از آب و کاه است.
مش حسن این کار را زرنگی خود و حماقت مستر جونز تصور می کرد و وقتی به او اعتراض کرده بودند گفته بود: ولی تو خودت گاو را خریدی
.but you bied my cow
مش حسن خاطرات زیاد دیگری داشت که می ماند برای وقتی دیگر.
خاطره گاو مش حسن سراوک و مستر جونز آمریکا مرا به یاد دو داستان مرحوم غلامحسین ساعدی در روستاهای آذر بایجان می اندازد (گاو )و (بیل به دستان ورزیل) در مجموعه داستانهای (عزا داران بیل )
در داستان گاو که داریوش مهر جویی آن را به صورت فیلم در آورد؛ شخصی بنام مش حسن در یک روستا کل دارایی اش یک گاو است و زندگی خود را بر اساس عایدی آن گاو تنظیم کرده است. یک روز گاو مش حسن می میرد و مش حسن دچار جنون میشود و......
در داستان چوب بدستان ورزیل. ساعدی تصویر وحشتناکی از روستائیان نشان میدهد. بنا به نوشته او روستایی ها تمام محصولات روستایی ها را گرارزها از بین برده بودن و اهالی ده به ناچار برای مقابل با گرارزها، تفنگچی استخدام می کنند، اما کم کم خود تفنگچی ها بلای جان روستائیان می شوند و آنها می خورند و می خوابند.....سربار روستائیان می شوند.
روستائیان این بار برای نجات از دست تفنگچی های اول ،تفنگچی های دیگری استخدام می کنند اما با کمال تاسف این دسته با دسته اولی ساخت و پاخت می کنند و دمار از روزگار روستائیان در می آورند و داستان با این صحنه تلخ و تراژیک پایان می یابد که تفنگچی ها همه با هم یکی شده و تفنگهایشان را به سوی اهالی ده نشانه رفته اند......